محل تبلیغات شما
پولس رسول در نامه‌ی اولش به قرنتیان می‌گوید: تن خود را زبون می‌سازم(شکنجه می‌دهم) و آن را در بندگی می‌دارم، مبادا چون دیگران را وعظ نمودم، خود محروم شوم.» (۹:۲۷)
اعضای سازمان کاتولیک خلیقه‌گری صلیب مقدس و اپوس دئی(کار خدا) باور دارند آمرزش و رستگاری روح نیازمند ریاضت جسمانی است. از همین رو به ران خویش کیلیکیوم می‌بندند و با تازیانه بر پشت خود می‌کوبند. این‌طور است که می‌توانند شخصا با شیطان روبرو شوند. دیوید نبردا اسپانیایی هم در اعتقادی مشابه از بدن مثله شده، رنجور و آسیب دیده‌ی خودش عکاسی می‌کرد. او می‌خواست آن موجود/دشمن» درون خویش را ملاقات کند. نبردا که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا بود در عکاسی از خود مثله‌گری خویش به نوعی بازنمایی شهید مثلی می‌رسد، نوعی رنج مشابه که در آئین‌های جنگ، جنگاوران در تقلید از حیوان شکارگر مثلی در یکی شدن با آن در خلسه‌هایی وحشیانه، پر از حمله به دیگران و خودقربانی‌گری به دنبال برخیزاندنش بودند.
ریاضت کشی سخت استایلایت‌هایی مثل سن دنیل یا سن سیمیون، خود شکنجه‌گری‌های مبسوط ایگناتیوس مقدس در غار منرسا که با روزه‌های سخت، پوشاندن تن خود با گزنه و تیغ و آهن تیز ، تازیانه زدن، سنگ بر سر و سینه کوبیدن همراه بود ( نگاه کنید به گزارش پائولو سگنری) و جلوه‌های دیگر این خودشکنجه‌گری مذهبی همه از همین باور طولانی سرچشمه می‌گیرد؛ این که رنج ما را از گناه پاک می‌کند. برای درک بهتر به موعظه‌ی آگوستین قدیس نگاه کنید آن‌جا که این از شکل افتادگی، این زشتی فیزیکال مسیح مصلوب، این بدن ذلت کشیده را معادل نگه داشتن ایمان بشریت قرار می‌دهد. شرم و سرکوفت از بار گناه تاریخی، گناه اولین و آن‌چه خدای خسته/منفعل اسطوره‌ای را از ادامه‌ی خدای بودگی یا قدم زدن بر زمین باز می‌‌دارد، گناهی تبدیل شونده در طول زنجیره‌ی تاریخ اسطوره‌/دین که بر دوش بدن شهید اساطیری حمل شده و در اکثر جریان‌های مذهبی و آئین‌های عرفانی جریان دارد، یادآور می‌شود که تزکیه همیشه با ریاضت و خودآزاری همراه است.
برای درک بهتر این عمل تاریخی می‌توان نمونه‌های بسیاری از آئین تشرف نقاط مختلف جهان آورد؛ فرو کردن ترکه‌های بلند چوب در حفره‌های بینی و بیرون ریختن خون در برخی قبائل آفریقایی برای تسکین خون انباشته شده( پنداشته می‌شود فرد پیش از تشرف در رحم مادرش بوده)، ایجاد بریدگی در مجرای ادراری یا بریدن اندام جنسی در گینه‌ی نو، منع خواب و خوراک و بسیاری نمونه‌ی دیگر همه‌گی از تحمل رنج برای رسیدن به سویه‌ی جدیدی از زیست، سویه‌ی تایید عمومی/خدایگان/نیاکان حکایت دارد و باید توجه داشته باشیم آزمون تشرف حتی اگر توسط دیگران انجام شود باز عموما ارادی است،‌ پذیرشی که می‌تواند پاداشی از آزادی رابطه جنسی تا تبدیل شدن به یک جادوگر/شمن را به همراه داشته باشد.
باتای می‌گوید: آسیب رساندن و مثله مثله کردن به مثابه‌ی قربانی کردن عمل می‌کرد؛ قربانی کردن بازنماینده‌ی میل به یافتن شباهت و تبدیل شدن به بدلی بی نقص از خدای خورشید بود، خدایی که اندام خویش را پاره و از هم جدا می‌کرد و در سال جدید دوباره به شکل اول به هم می‌پیوست.[آدونیس در مصر]»‌ (ژرژ باتای، مثله کردن به مثابه قربانی و گوش بریده‌ی ون‌گوگ، ترجمه‌ی شهریار وقفی پور) آن‌چه در این عبارت بیشتر از هر چیز جلب توجه می‌کند همان بازنمایندگی میل یافتن شباهت و تبدیل شدن به بدل بی‌نقص خدای مطلوب است، در خودآزاری همیشه نوعی میل به یافتن رنج مثلی وجود دارد، رنجی اساطیری که در آئین خودشکنجه‌گری ادیان مختلف‌ ( تازیانه زدن یا کمربندی از خار به پا بستن در مسیحیت یا آئین‌های قمه زنی، زنجیر زنی و دیگر مناسک عزاداری در فرقه‌های اسلامی) فرد را در تحمل رنج بدنی به آن شهید مطلوب نزدیک می‌کند. هرچند بیشتر گزارش‌های باتای از این امر به نوعی مسخ» شدگی شخص قبل از خود مثله‌گری (مثلا در نزد گاستون جوان خیره ماندن طولانی به خورشید و شنیدن دستوری که می‌گفت انگشت سبابه‌اش را با دندان قطع کند) وجه آگاهانه‌ی عمل متزل است اما حلقه‌ی اتصالی که باتای را به آن خودآزاری ارادی مدنظر ما برمی‌گرداند در گزارش او از زنی سی و چهار ساله که توسط کارفرمایش حامله شده بود مشاهده می‌شود. در این گزارش کودک چند روز پس از تولد می‌میرد و زن به بیمارستان روانی منتقل می‌شود. آن چه در این گزارش بیشتر از هرچیز قابل توجه است اول خود شکنجه‌گری زن پس از توهمات مذهبی اوست و دوم دیدن مردی آتشین که دستور شکافتن سر و کندن گوش‌ها را به او داده؛ تلاش او برای کندن گوش به نتیجه نمی‌رسد و به جایش چشم‌ را از حدقه در می‌آورد، او از دستور تحمل درد سرپیچی نکرده اما بعدا اظهار کرده که نمی‌داند چگونه توانسته چشم را تخلیه کند. هرچند به طور قطع در این گزارش عامل اصلی چنین عملی یک ترومای روانی مهلک به گذار نرسیده است (اآنطور که یک طالب با تحمل رنج روانی بزرگی می‌توانست به مرحله‌ی درمانگری شمنی نائل شود) اما دقیقا در همین مسئله‌ی خودشکنجه‌گری و خود مثله‌گری به جای سوگواری، یعنی وجه نمایش بدنی آن، حلقه‌ی اتصالی تاریخی وجود دارد.
فوکو در مبحث مسیحیت و اعتراف» از exomologesis برای شرح مفهوم مدنظرش بهره می‌برد؛ آن‌چه زن سی و چهار ساله‌ی گزارش باتای را به این مفهوم متصل می‌کند در این توضیح او و گزارشی مشابه‌ از زنی به نام فابیولا که پس از اغوای شوهر دوم خود، بدن خویش را شکنجه و در انظار عمومی به نمایش در آورده بود نهفته است: در exomologesis توصیف توبه وجود ندارد؛ نه اعتراف ، نه بر شمردن شفاهی گناهان، نه تحلیل گناهان، بلکه بیان بدنی و نماین وجود دارد. فابیولا با گفتن آن چه انجام داده به خطای خود اعتراف نمی‌کند بلکه جسم و بدنی که مرتکب گناه شده را در برابر دیدگان همگان قرار می‌دهد و exomologesis به گونه‌ای متناقض آن لحظه‌ای است که گناه پاک می‌شود، لحظه‌ای که تطهیر حاصل از غسل تعمید بازسازی می‌شود و این با نشان دادن گناهکار صورت می‌گیرد، گناهکار همان‌گونه که در واقعیت هست، کثیف و نجس و ننگین» (میشل فوکو، خاستگاه هرمونوتیک خود، ترجمه‌ی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده)
در این‌جا تنبیه و خود قربانی‌گری در همان سویه‌ی تاریخی خود انجام شده؛ اقرار بدنی به گناه به جای اعتراف یعنی همان زبان مشترک در ساحت شهیدان و قدیسان. بدنی که آگوستین، باتای و فوکو را به هم پیوند تا من» بدن گناهکار را تصاحب و تنبیه کند و مالک بدنی رنج کشیده شود، به بیان بهتر خویش را به من» دیگری بدل کند؛ آن‌جا که من» سرآخر از درد یک اندام» رها شده به مالکیت یک کل در ساحت رنج می‌رسد و به جای اندامی دردمند در یک بدن، خویش را در تنی رنجور نمایان می‌کند.
شاید خودآزاری را بتوان به جرئت آخرین نمود اختیار رفتار قهرمانی عصر ما دانست، نه آن‌طور که مسئله صرفا ار فرم انداختن بدن در ابعاد نمایشی آن باشد، نه؛ مسئله تحمل رنج ارادی در ساحت مبسوط رنج گریزی عصر ماست. با نگاهی ژرف به زندگی روزمره می‌توان فهمید که خودآزاری جوهره‌ای است که انسان را به تحمل رنج بودن وا می‌دارد، آن‌چه مراتب تقدس پذیرش حکم شهودی/الهی را در قیاس، بر درد شوخی‌وارانه‌ی کشیدن تیغ بر مچ یا انواع دیگر خودکشی ارجح می‌داند، خودکشی را گناه می‌خواند و ما را به تحمل تشویق می‌کند. تحملی که پاداشی از جنس تشرف دارد.
خودآزاری جایی است که پیوندی عمیق میان ما و بدن برقرار می‌شود، بدنی که می‌تواند در ساحت بیماری ما را شکست بدهد، بدنی که از آن ما نیست و در خودآزاری به تملک در می‌آید، با زبان اصلی خویش یعنی درد تملک‌پذیری‌اش را اعلام می‌کند و این دیگر درد بیماری نیست، دردی است حاصل بدن داشتن، صاحب بدن شدن، بدن‌دار شدن. مع بیماری زیرا من» در مرگ ناپدید می‌شود، تنها بدن می‌ماند، زوال بدن طولانی است و می‌توان گفت بدن تنهایی خویش را در زوال پس از مرگ می‌زید، مثل اربابی که بنده‌ی جنسی‌اش را کشته، در مرگ این ساحت امن لذت تسلط ویران می‌شود، چیزی که در ساحت آگاهانه‌ی خودآزاری به جای لذت گناه‌آلود سادومازوخیستی به تزکیه» می‌رسد؛ خویش را تنبیه می‌کنم» تا میل به یکی شدن با آن مطلوب رنج کشیده شود و شبیه سرشت مازوخیسم، در خودشکنجه‌گری اضطراب گناه به نفع لذت تزکیه رفع می‌شود؛ پاک شدن در عین مالکیت بدن و تحمل رنج با پا پس نکشیدن در امنیت مطلوب.
بودلر در شعر هروتون تیمورومنوس( به معنای کسی که خودش را شکنجه می‌کند) می‌گوید:
تو را بی‌‌خشم خواهد زد
بی‌تنفر مثل یک قصاب

من جراحت و خنجرم
سیلی و صورتم!
ابزار شکنجه‌ام
هم قربانی‌ام هم شکنجه‌گرم
(داریوش شایگان، جنون هشیاری، ۱۳۹۴)
خودآزاری گذر از درد به رنج است در ساحت اراده، آن‌طور که مانترایی بودیستی می‌گوید: درد اجباری است و رنج اختیاری» تاکید بودلر بر این بی‌خشم بودگی البته در فاصله‌ای اندک با اعمال روزمره‌ی ما در ساحت خودآزاری قرار می‌گیرد، اما آن‌چه من» را به دو پاره تقسیم می‌کند کلید فهم همین خودشکنجه‌گری است. جایی که من» هم شکنجه‌گر می‌شوم و هم قربانی، من» دو پاره دو نقش متفاوت به عهده می‌گیرد و در این میان تشرف بدن داری و نزدیکی به رنج مثلی حاصل می‌شود. من شکنجه‌گر بازنمایی اساطیری دارد، ساحت بسط یافته از قدیسان و دشمنان که در عین شکنجه دادن شکنجه می‌شوند، خودآزاری آن شکنجه دهنده را در همین بده بستان بدنی به قربانی بدل می‌کند، چند پارگی را در رنج فیزیکال وحدت می‌بخشد، جایی که بودلر در میانه‌ی همان شعر می گوید: من آینه‌ای سیاهم که این پتیاره خود را در آن می‌بیند» و من» خودآزار جنس دیگری از مفعولیت مخلوق بودن را تجربه می‌کند، خود در آن شوخی بی‌رحمانه‌ی کائنات سهیم می‌شود و آن‌طور که مازخ گفته جهان را انکار» می‌کند تا جایش جهانی تحت تسلط و امن‌تر بازنمایی شود. باید توجه داشته باشیم نزد بودلر آن امر قدسی که من» خودشکنجه‌گر را به توبه کننده» بدل می‌کرد کم‌رنگ‌تر می‌شود و آن ساحت انکار» کننده‌ی مازخی قدرت بیشتری می‌گیرد.
در خودآزاری است که من» بدن دار می‌شود و در خود آزاری است که من» بدن‌دار می‌ماند. زیرا اولی انکار بدنی است بر علیه من»، بدنی منفک از من» و دومی تداوم تسلط بر من بدن‌دار». برای درک بهتر این مسئله باید به خود مفهوم شکنجه بپردازیم.
شماس میلر دو پیش فرض را برای شکنجه» خواندن یک عمل در نظر می‌گیرد؛ اولی تسلط شکنجه‌گر بر بدن قربانی است و دیگری هدف شکنجه یعنی در هم شکستن اراده‌ی قربانی. در خود تنبیه‌گری من» شکنجه‌گر با من» قربانی در جلوه‌ی بدنی ذلیل شده در هم می‌آمیزد و هدف نه در هم شکستن که قوام اراده است، توجه داشته باشید هرجا این اراده عمیقا سست شود سر و کله‌ی جنون پیدا می‌شود (هرچند امروزه همیشه برچسب مناسبی برای طبقه بندی اعمال در سیطره‌ی بیماری روانی و فروکاستن آن پیدا می‌شود) این همان جایی است که فیگور فابیولای تائب از زن گزارش باتای منفک می‌شود، اولی را در لوای مذهبی حفظ می‌کند و دومی را به تیمارستان می‌برد و در چرخشی تاریخی آن مطلوب نظریه‌ی تشریح شده خویش را در زندان هویدا می‌کند؛ اعتصاب غذا.
بدنی ضعیف، لاغر، با استخوان‌های بیرون زده، شبیه به آن‌چه هولباین در تابلو مسیح در تابوت نشان‌مان داده و در یک کلام بدنی که مثل همان نسبت جنگ‌جویان اساطیری و حیوان درنده‌ی مثلی، شهید مطلوب را در خودشان زنده می‌کنند، قوام اراده و تداوم تسلط بر بدن خویش پاداش این تشرف است؛ بدن را به دیگری ندادن. خودآزاری کلیدی است که بدن را صاحب می‌شود، بدن را به دیگری نمی‌دهد و در تداوم این تسلط اراده‌ی خویش را باز می‌یابد.
طبعا خودآزاری ابعاد روزمره‌تری دارد که نمی‌توان منکر وجه آئینی ‌آن شد، میل به تحمل درد خالکوبی یا انداختن حلقه یا دیگر زیورآلات بر پوست بعد دیگری از این رنج و عهد است. ماخولیا، خودتخریب‌گری پس از یک شکست، کوبیدن دست بر پیشانی، بازنمایی ناراحتی یا شرم در ابعاد بدنی مثل کوبیدن سر بر دیوار یا فرمان اتوموبیل، کوبیدن بر ران، خاراندن پوست تا سر حد خراش و نوشیدن مایعات سکرآور و تدخین و سوزش گلو و حتی ورزش‌هایی که با درد بدنی همراه می‌شوند هیچ‌کدام ساحت بیماری روانی نیست، بلکه ابعاد نفوذ خودآزاری در زندگی روزمره را نشان می‌دهد. نفوذی که زیستن را تحمل پذیر می‌کند.
گری آرنولد خودآزاری را تلاشی برای تسکین درد عاطفی می‌داند و همه‌ی رفتارهایی مانند خودتخریب‌گری یا انتقاد مدام از خویش و جلوه‌ی بدنی خودآزاری(جراحت) را حاصل نیاز به بالا بردن آستانه‌ی تحمل می‌داند و این بی‌ارتباط با exomologesis نزد فوکو نیست، خودآزاری در رنج گریزی عصر حاضر من» را در اعتراض» و انکار» به هویتی یگانه با تن و وضعیت موجود بدل می‌کند. به گمان من خودآزاری نباید به نوعی رفتار خارج از اراده فروکاسته شود، رفتاری صرفا ناشی از رنج عاطفی یا افسردگی زیرا خودآزاری در عصر ما جلوه‌گار آن گوش پست شده‌ی ون‌گوگ در پاکت است که در آن به قول باتای مناسک رهایی بخش یا لیبراسیون زنده می‌شود. عملی که به پاداش تحمل خودآزاری به من» قربانی بدن» می‌دهد تا اراده هم‌چنان استوار بماند.
آن‌چه به مرور زمان در زیستن چند تکه ‌شده به همین اراده‌ی قهرمانی تصاحب خویش» یعنی خودآزاری یکی» می‌شود و تمام آنچه گفتیم را به هم پیوند می‌دهد. من» خودآزار در بدنی مال من شده» به من» شکنجه‌گر می‌رسد و بدن خود ابزار شکنجه می‌شود، در آماس پوست بریده به شلاق می‌رسد، جایی که بدن برای نمایش رضایت تحمل و تزکیه به مانند لبی خندان چاک می‌خورد، گشوده می‌شود، خون، این نماد تشرف بیرون می‌ریزد و سپس من» شکنجه‌گر/قربانی بدن‌دار بدلی از مینوتور داستان بورخس می‌شود که در تمامیت پذیرش رنج ارادی، در زیر تمام آواهای بی‌صدای حناق شده‌ی ته گلو، به تماشای بدن رنجور خویش می‌گوید:
من یگانه‌ام، این قطعی است»

داستان فردوسی پور و کسانی که شیرینی لحظات هر چند کوتاه را هم از مردم دریغ کردند.

مطالب مهم در سایت مدیریت استراتژیک

مطالب مهم در سایت مدیریت منابع انسانی

خودآزاری ,رنج ,من» ,بدنی ,خویش ,می‌شود ,را به ,را در ,است که ,و در ,خویش را ,توجه داشته باشیم

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

sectaisigobb کانون تبلیغاتی طراحی دی ( اهواز) کلیپ پرستوهای عاشق دخترم سوگند تهران ثبت فری: دانلود آهنگ با لینک مستقیم ایران فیشر هیئت تعزیه سالار شهیدان رضوانشهر یزد-صدوق اشعار احمد محمود امپراطور