محل تبلیغات شما

دردنامه (توانمندسازی بانوان مبتنی بر کارآفرینی در توسعه پایدار)



داستان فردوسی پور و کسانی که شیرینی لحظات هر چند کوتاه را هم از مردم دریغ کردند.         
✍️ حمید مظاهری راد              
بعد از برخوردهای نابجای مدیران رسانه ی ملی با مجری توانمند و محبوب برنامه ی ورزشی نود، سیل انتقادات، نیتی ها و اعتراضات از سوی مردم و اصحاب اندیشه به سمت صدا و سیما روانه شده و عده ای سودای تحریم برنامه های رسانه ی باصطلاح ملی را در سر پروراندند. اما آنچه که سبب ساز چنین اتفاقاتی می گردد را بایستی به درستی علت یابی نموده و در خصوص آن تامل کرد. آنچه که اتفاق افتاده است چیست؟ آیا مردم عاشق شخصیت این مجری توانا بوده و ایشان کاریزمای خود را مدیون چیست؟ یقینا دلیل اصلی این همه محبوبیت در جایی دیگر نهفته است و شخصیت ایشان به تنهایی نمی تواند او را نزد اذهان و افکار عمومی به این مرتبت برساند. دهه ها پیش که تنها رسانه ی این مردم توسط عده ای انحصارطلب به نفع جریانی خاص مصادره شده و رادیو و تلویزیون که می بایست محل نخبگان و اثرات فرهنگی می شد به محلی برای قدرت نمایی اقلیتی غیر مردمی مبدل گشته و آرای مخالف در آن اعتباری نیافت. یک اتفاق موجب گردید تا مردم متقاعد شوند که ساعاتی از وقت گرانبهای خود را به برنامه ای متفاوت به نام نود اختصاص داده و مهاجرتی مع درشب های روز دوشنبه از دیگر رسانه ها به رسانه ملی و خانه ای به نام نود آغاز گردیده و صاحبان واقعی رسانه ی ملی که با پول بیت المال و برای اهدافی خاص اداره می گردد، مهمان این برنامه ی وزین شدند. فردوسی پور نماد شفافیت در سازمانی شده بود که اگر محلی برای تضارب آرا می شد، شاهد آن همه فساد، تباهی و تبانی در کشور نبودیم. اگر نمایندگان واقعی طیف های مختلف فکری در صدا و سیما حضور یافته و نظرات خویش را برای غنی سازی برنامه های ساخته شده ارائه نموده و تک صدایی رواج داده نمی شد، اعتماد مردم به مسئولین نیز بالاتر می رفت. فردوسی پور تبانی و فساد را در جامعه ی هدفی که در این برنامه  گذاری شده بود ( فوتبال و اهالی آن) به چالش می کشید و حتی کسانی که به فوتبال و در کل ورزش علاقه ای نداشتند به تماشای صحنه هایی می نشستند که در جامعه ای به گستره ی ایران در نهادها، ادارات و مراکز مختلف و اشلی بزرگتر در حال گسترش بود. یاس مردمی که تفاوت را حداقل در این برنامه احساس می نمودند با تعطیلی و عدم پخش برنامه ی نود البته با تهیه کنندگی مجری توانمندش، بیشتر شده و نگرانی شان بدان علت است که انحصارطلبان تاب تحمل تنها برنامه ای را که مردم بدان دلخوش نموده بودند نداشتند. البته وقتی می بینند فردی که چنین ظلمی را به افکار عمومی می کند از خاندان مدعیان قدرت طلبی است. نگرانی شان دو چندان می شود و انسان نمایانی را به تصور می آورند که شیرینی این لحظات هر چند کوتاه را هم از آن ها دریغ کردند.   


مطالب مهم در سایت مدیریت استراتژیک با کلیک روی لینک های زیر

دانلود رایگان کتب، مقالات و پایان نامه در کانال فن مدیریت و روانشناسی
آینده پژوهی و و مدیریت استراتژیک
برترین مقاله های رشته های روانشناسی و مدیریت با تمام گرایشات
کارآفرینی و همه چیز در رابطه با آن
استراتژی چیست؟
اصلاح طلبی تمام عیار و نام آشنا(حمیدمظاهری راد)
بیانیه ی انتخاباتی شماره ی 3 حمیدمظاهری راد(حوزه ی تبریز،آذرشهر و اسکو)
اصلاح طلبی تمام عیار و نام آشنا(حمیدمظاهری راد)
بیانیه شماره ی 2 انتخاباتی حمیدمظاهری راد(از حوزه ی تبریز،آذرشهر و اسکو)
بیانیه انتخاباتی حمیدمظاهری راد
مقاله ای پذیرفته شده از حمیدمظاهری راد در پایگاه مقالات علمی مدیریت تحت عنوان مفهوم رفتار اخلاقی در
بانک مطالب حمیدمظاهری راد
رابطه آموزش و بهره وری نیروی انسانی
اصول مدیریت کارآمد از دیدگاه امام علی(ع)
آیا بین اصول اخلاقی که فرد رعایت میکند با اصول اخلاقی سازمان رابطه وجود دارد؟
استراتژی اثربخش
سوالاتی در زمینه استراتژی
مدیریت رضایت‌مندی مراجعان در سازمانهای دولتی
برنامه استراتژیك وكاربرد آن درمدیریت
بیانیه ماموریت
مقدمه ای بر فرموله کردن استراتژی ها
نکات مهم در رابطه با دانش استراتژیک
ویژگیهای تصمیمهای استراتژیک :
مدیریت استراتژیک چیست؟
زنجیره ارزش
راز بقای شرکت ها
مزیت رقابتی ملل و مدل الماس مایکل پورتر
ماموریت سازمان
مدیریت استراتژیک
انواع استراتژی ها
استراتژی در شركت های هلدینگ
نحوه تهیه و تدوین پایان نامه های دکتری و کارشناسی ارشد
منابع دکتری مدیریت گرایش های مختلف
منابع آزمون دکترای تخصصی مدیریت - مدیریت استراتژیک – تهای بازرگانی
مقاله هوشمندی رقابتی، رویکردها و کاربردها
معرفی پایگاه های اطلاعاتی برنامه ریزی استراتژیک
منابع آزمون دکتری مدیریت گرایش استراتژیک دانشگاه علامه طباطبایی
سیر تکامل مفهوم استراتژی
مفاهیم برنامه ریزی استراتژیک
چرایی مدیریت استراتژیک
تدوین استراتژی و مدیریت
فرهنگ و مدیریت استراتژیک


مطالب مهم در سایت مدیریت منابع انسانی با کلیک روی لینک های زیر


نقش ژنتیک در توانایی رهبری و مدیریت
دانلود رایگان کتب، مقالات و پایان نامه در کانال فن مدیریت و روانشناسی
برترین مقاله های رشته های روانشناسی و مدیریت با تمام گرایشات
آدرس اینستاگرامی حمید مظاهری راد
آموزش و آشنایی با مدیریت منابع انسانی
کارآفرینی و همه چیز در رابطه با آن
تحلیل استراتژیک مدیریت منابع انسانی در ایران
اصلاح طلبی تمام عیار و نام آشنا(حمیدمظاهری راد
بیانیه ی انتخاباتی شماره ی 3 حمیدمظاهری راد(حوزه ی تبریز،آذرشهر و اسکو)
بیانیه شماره ی 2 انتخاباتی حمیدمظاهری راد(از حوزه ی تبریز،آذرشهر و اسکو)
بیانیه انتخاباتی حمیدمظاهری راد
بانک مطالب حمیدمظاهری راد
رابطه آموزش و بهره وری نیروی انسانی
مقاله ای پذیرفته شده از حمیدمظاهری راد در پایگاه مقالات علمی مدیریت تحت عنوان مفهوم رفتار اخلاقی در
مدیریت استراتژیك یا منابع انسانی؟
اهمیت توسعه منابع انسانی
بررسی ت های كلی نظام اداری و تاثیر آن بر شایسته سالاری
قانون مهم مدیریت منابع انسانی و سیر تحولات
ارزیابی عملكرد كاركنان
اشتباهات مدیران منابع انسانی/جهاندیده كاظم‌پور، مهرداد
مقدمه‌ای بر مدیریت منابع انسانی/امیدوار، مجید
چگونه تغییر سازمانی را مدیریت و رهبری كنیم؟/نویسنده : عبودی، حمید
اهمیت آموزش های ضمن خدمت در سازمان ها
سرمایه های انسانی؛ یك فرصت
مدیریت سرمایه انسانی (منابع انسانی) در عصر جهانی سازی
تعالی سازمانی، از دیدگاه مولانا
مدل تعالی EFQM و ارتباطات درون سازمانی
مهارت های رهبری leadership
برون سپاری
عناوین پایان نامه
نقش مدیریت منابع انسانی در مدیریت ریسک
استراتژی توسعه ی سازمانی و رابطه ی آن با منابع انسانی
سه پرسش مهم در بازنگری استراتژی منابع انسانی
تصمیم گیری هاى دشوار و مهم در مدیریت منابع انسانی
پنج پرسش کلیدی منابع انسانی
نقش شایستگی ها در مدیریت منابع انسانی
نهضت روابط انسانی
رویکردهای نوین در مدیریت استراتژیک منابع انسانی
مبانی مدیریت استراتژیک منابع انسانی


در جهت یاری و کمک به هموطنان عزیز و نیز ارائه آموزش های لازم در جهت پیشگیری از ابتلا عزیزان به ویروس کرونا کانال تلگرامی با آیدی زیر را راه اندازی نموده ایم که اطلاعات جامع و کافی را در مورد ویروس "کرونا" منتشر می نماید. @salamat14  
 آیدی ادمین @hmazahere

✍️حمید مظاهری راد
وقتی "پوستر چسبانی" در انتخابات ملاک شایسته سالاری می گردد، کسانی اعتباری می یابند که قیمت و بهایِ لگدمال شدنِ عزت نفس شان را به درستی می پردازند. چه بسیار کسانی که تنها بدلیل فعالیت و تلاش در ستاد نماینده ای یک شبه مراحل رشد را طی نموده و به مراتب بالای حاکمیتی ارتقاء یافته اند. یقینا مردم ما نمونه های بسیاری از مدیران ارشد  را در ذهن داشته و می شناسند که تنها مزیت و هنرشان پوستر چسبانی برای فلان نماینده ی مجلس می باشد.
 
بسیاری از کسانی را دیده و می شناسیم که همانند مصادیقی که در انتخابات پیش رو با نام هایی ارزشمند از آنان رونمایی می نمایند، به ظاهر صالح بوده و قبل تر ها در اثرتلاش، کوشش و هزینه ی جوانان دغدغه مند و تلاشگری که مطالبه گر نبوده اند، نماینده ی مجلس شده اند و با پشت پا زدن به تمامی ادعاها و باورهایشان با لابی گری و تبانی به ثروت های نجومی دست یافته و به پشت سر خود هم نگاه ننموده اند.
 
البته در این میان، بودند کسانی که چون به سهولت سواری می دهند، غلام حلقه به گوش آنان شده و چون شیرینی دنیا آنان را فریب داده و کرنش گران خوبی هستند به جایگاه های مدیریتی بالایی رسیده و بر اریکه قدرت تکیه نموده اند. چنین انسان هایی هر چند به پست های مهمی همچون مدیرکلی، ریاست دانشگاه و فرمانداری و . رسیده اند و عرصه را بر نخبگان و شایستگان واقعی این کشور تنگ نموده و صدمات بسیاری بر مملکت در حوزه های مختلف وارد آورده و در زندگی شخصی خود صاحب دارایی ها و اموال بسیاری شده اند اما قطعا از زندگی خفت بارشان رضایت درونی نداشته اند.
 
متحیرم که چگونه بسیاری از با تجربه ها اعتبار خود را هزینه ی باصطلاح پدیده هایی می سازند که بمانند دیگران، هیچ تضمینی بر تعهدشان نیست. شاید چون جوانان تجربه ی کافی از دروغ گویی و پنهان کاری بسیاری را ندارند  بخواهند از آن ها ستایش نموده و یا از ایشان بت بسازند اما این امر از انسان های دنیا دیده بعید و دور از شرافت است.
در چنین فضاهایی اندیشه نه تنها فرصت رشد نمی یابد که به حاشیه رانده می شود. مجیزگویی و مداحی رواج یافته و معتبر می گردد، چنانچه می بینید #مداحان نه تنها لیست می دهند که در انتخاب نمایندگان تاثیرگذار بوده و سهم عمده ای دارند.
 
در وضعیتی که تشریح گردید از توسعه و پیشرفت صحبت گردیده و تبلیغ می گردد اما خبری از توسعه واقعی نیست چرا که مجریان و گماشته ها دغدغه ای جز انتخاب کاندیدای مورد نظر نداشته و پاسخگوی مشکلات مردم و کشور نیستند.
 
این اعضا ستادها هستند که بدون تخصص عضو هیئت مدیره کارخانجات شده و تولید را از بین می برند. عضو هیئت علمی دانشگاه ها می شوند و اندیشه ها را ویران می سازند و نخبگان و اندیش ورزان را یا به ایستایی و جمود می کشانند و یا وادار به مهاجرت شان می سازند. مدیران مدارس از میان اعضای ستادها انتخاب می شوند و هویت نوجوانان را به چالش کشانده و خدشه دار می نمایند. ریاست ادارات و بانک ها به آن ها واگذار می شود و مروج اختلاس و ارتشاء می شوند.
 
تنها ملاک برخورداری و شایسته سالاری، حضور در ستادها، زنده باد مرده باد سردادن و پنهان شدن در سایه نمایندگان مجلس است و انقلابی که فریاد می شود به نام محرومان و به کام کاسه لیسان و در نهایت سرمایه سالاران تمام می شود.



✍️حمید مظاهری راد
آیا مدعیان انقلابی گری، سنخیتی با انقلابیون دهه های چهل و پنجاه دارند که در مقابل ظلم ظالمان ایستادند و جانفشانی نمودند؟
آیا می توان کسانی را که تحمل عقاید مخالف را نداشته و کمر به حذف مخالفین می بندند را انقلابی به حساب آورد؟

آیا کسانی که تاکنون در مقابل غارت بیت المال، ثروت های بادآورده، فساد مالی و اخلاقی نمایندگان که سخنگوی شورای نگهبان آن را اعلام و تصدیق وتائید نمود، سکوت نموده اند تا منابع مالی انتخاباتی خود را از دست ندهند انقلابی اند؟

آیا کسی که در مقابل سخنی بی ایراد، عمامه زمین می زد و در مهمانی های متمولین و زیاده خواهان سر سفره شان می نشست می تواند ادعای انقلابی گری نماید؟

انقلابیون بسیاری را سراغ داشتیم که برخورد با کجی ها را از داخل خانه و اطرافیان خود شروع می نمودند. آیا کسانی که سنگ انقلاب را به سینه می زنند در قبال فساد منسوبان و نزدیکان شان اقدامی نموده و یا در مورد پدیده سال های قبل و درد کهنه ی این مردم بنام آقازادگی صریحا موضع گیری نموده اند؟!

بهتر نیست مدعیان، عملکرد خویش در مقابل احتکار، گرانی و بهره مندان از ارز دولتی در دو سال اخیر را توضیح داده و بگویند که در جهت بازگرداندن اموال و دارایی های مردم چه اقداماتی صورت داده و با افشاگری هایشان موجبات بازگشت چه درصدی از سرمایه های غارت شده گردیده اند؟

شجاعت در بیان مشکلات مردم و کشور بدون ملاحظه ی جناح ها، افراد و گروههای مختلف فکری، صنفی و ی لازمه ی یک انقلابی است که متاسفانه در کمتر مدعی انقلابی گری دیده می شود.
متاسفم که منافع ملی، میهنی، مردمی و منطقه ای پای تمایلات و خواسته های عده ای قلیل ذبح می گردد.
انقلابی گری در عصر حاضر معنایی غیر از تغییر و تلاش در مسیر رسیدن به انسانیت و در حقیقت "شدن" نمی دهد و مدعیان موجود "ایستایی" را به گمانم بیشتر می پسندند و در حرکت و تشویق نخبگان به حرکت و پویایی کمترین نقشی نداشته اند.



✍️حمید مظاهری راد
آنتونیو نگری، در تفاوت میان ارتجاعیون و انقلابیون می گوید: مرتجع خلأ عظیم هستی‌شناختی جهان را انکار می‌کند، در صورتی که فرد انقلابی آن را تصدیق می‌کند. بنابراین اولی بر اساس بلاغت عمل می‌کند و دومی بر اساس هستی‌شناسی. اولی درباره خلأ سکوت می‌کند، دومی آن را تحمل می‌کند. اولی جهان را به گول‌زنکی زیباشناختی تقلیل می‌دهد، دومی آن را به شکل عملی درمی‌یابد. در نتیجه، تنها انقلابیون می‌توانند به نقد جهان بپردازند، چراکه آن‌ها رابطه‌ای راستین با هستی دارند. زیرا آن‌هایند که تشخیص می‌دهند این ماییم که جهان را این‌گونه، غیرانسانی ساخته‌ایم چرا که فقدان معنای جهان فقدان معنای ماست، و پوچی‌اش پوچی ما.
در دهه ی 1960 که انقلاب مُد شده بود ارائه هر نوع تعریفی از انقلاب کاری ضد انقلابی محسوب می شد. زمانی انقلاب تغییر ناگهانی در مسیرِ تحول اطلاق می شد. اما زمانی که اصطلاح انقلاب در مورد فرایند ساماندهی دوباره حکومت، فرایند تحول عمیق اجتماعی و فرایند گسترش مشارکت در حکومت و فرآیند پیشرفت به سوی جامعه ای انسانی تربکاربرده شد، بتدریج معنای خود را نیز تغییر داد.
بنظر نگارنده، تنها کسانی می توانند ادعای انقلابی گری نمایند که در سال هایی که گذشت چشم خود را بر مفاسد عظیم اقتصادی، رانت ها، تبانی و تباهی نبسته و ضمن ارائه راهکارهای سازنده، در مقاطع مختلف نسبت به خطاهای حکمرانان بی تفاوت نبوده و اشتباهاتشان را در زمان ارتکاب فریاد نموده باشد.
یک انقلابی در مقابل کجی و ناراستی ها سکوت ننموده و دغدغه ای جز بهبود اوضاع مردم، آن هم با همراهی خودِ مردم نداشته و درهر وضع مطلوبی در پیِ اصلاح امور مردم بوده و اوضاع مطلوب تری را می طلبد، لذا همیشه منتقد است و غیر از جایگاه انتقادی، مرتبتی برای خویش تصور نمی نماید.
از اشرافی گری می پرهیزد و برای رسیدن به ثروت و برخورداری اطرافیانش از بیت المال و سهم گیریِ بیشتر، ت و قدرت را انتخاب ننموده و از طریق اشرافیت ی به اشرافیت اقتصادی نمی رسد.
از اوضاع مدعیان انقلابی گری خصوصا در چند ماه اخیر و داوطلبان نمایندگی مجلس آتی کدامیک از خصلت های یاد شده، را می توان تصویر نمود. متاسفم که شاهد ادعای انقلابی گری از جانب کسانی هستیم که در مقابل ظلمی که بر کارگران، معلمان و محرومان می رود ساکت بوده اند. کسانی امروز از انقلابی گری دم می زنند که یا با رانت خواران و سهم خواهان هم پیاله بوده اند و یا در قبال غارت بیت المال سکوت اختیار کرده اند.
بهتر نبود مدعیان، اقلا قسمتی از مواضع خویش را درزمان های مختلف در خصوص مشکلات مردم منتشر می نمودند تا رای دهندگان بهتر بتوانند بر اساس آن تصمیم گیری نمایند؟!
چگونه است که فردی با دهها مورد اتهام در مواردی چون همدستی با زیاده خواهان و بذل و بخشش املاک و دارایی های این مردم به قیمت هایی ناچیز و فربه شدن خود و اطرافیانش از سفره ی انقلاب و مردم، حیا ننموده و خود را انقلابی معرفی می نماید.
چرا می خواهید حرمت بعضی واژه ها را در چشم مردم بشکنید. آیا اندک صالحان و صادقانی که با این ها همراه می شوند نمی ترسند طبقِ تجربه، روزی برسد و واژه ی انقلاب هم بمانند دهها عنوانی که قبل تر برگزیدیم و جایگاه شان میانِ مردم از بین رفت، واژه ی انقلاب و انقلابی گری هم در نظرِ مردم بی ارزش گردد؟! نمی ترسیم نسل های آتی با دیدن خطاها و اشتباهات مدعیان انقلابی گری، تصویری ناصوابی از انقلابیون انقلاب 57 بر ذهن شان نقش بندد؟!
ایا در پسِ این ادعاها نوعی ارتجاع و واپس گرایی نخوابیده!ً غیر از سیر قهقرایی کدامین تحول و تغییر را می توان از گفتار، نوشتار و عمل مدعیان متصور بود؟!

#کتاب انسان خردمند از همان کتاب‌هایی است که پنجره‌ای ساخت برایم که هر روز تلاش می‌کنم پنجرۀ این کتاب را همیشه باز نگه دارم. با این کتاب دوماه زندگی کردم.

در آن تنها با یک شخص نویسنده روبرو نبودم.
با یواال نوح هراری سفر ذهنی را آغاز کردم که با حوصله هرچه تمام‌تر دستم را گرفت و مرا از نردبان تاریخ بالا برد. در هر پله نگاه‌های کهن را توضیح داد. با آدم‌های مختلف به صحبت نشست تا به من شیوه نگاه‌کردن به نوعی جدید را بیاموزاند.

در این نوشته می‌کوشم نیمه‌ای از این سفرنامه را بنویسم. خواندنش به هیچ عنوان شما را از خواندن خود کتاب بی‌نیاز نمی‌کند. این کتاب آنقدر شور و هیجان دارد که به هیچ‌عنوان کسی نمی‌تواند با تعریف کردنش شما را از خواندنش بی‌نیاز کند. تنها تلاشم این است که شماهم مانند من علاقمند به خواندن آن شوید و سفر جدیدی و پرهیجانی را تجربه کنید. (تصاویر تنها بخشی از تصاویر داخل کتاب است.)

در شروع پلۀ اول از نردبان تاریخ اثر یک دست را نشانم داد گفت: این اثر یک دست مربوط به ۳۰ هزار سال پیش، روی دیواری در غار شوه-پون-دارک در جنوب فرانسه است. کسی می‌خواسته بگوید: من اینجا بودم!»

به فکر رفتم که همۀ ما با کارهایی که می‌کنیم در تلاشیم به نوعی همین حرف‌ را بزنیم که: من اینجا بودم!» من با نوشتن این وبلاگ و افکارم هم در حال فریاد زدن همین حرفم.

از موجود بی‌اهمیت” شروع کرد به صحبت. گیج بودم که این موجود کیست.
مختصری از این سفر ذهنی که باهم قرار بود داشته باشیم را عنوان کرد.

نزدیک به ۳میلیارد و ۸۰۰ میلیون سال قبل، در سیاره‌ای به نام زمین، مولکول‌های معینی با هم تلفیق شدند و ترکیبات عظیم و پیچیده‌ای به وجود آوردند که موجودات زنده (organisms) نام گرفتند. سرگذشت موجودات زنده زیست‌شناسی خوانده شد.
در حدود ۷۰ هزار سال قبل، موجوداتی از گونۀ انسان خردمند» دست به کار ایجاد ساختارهای پیچیده‌تری شدند که فرهنگ نامیده شد. تحولاتی که متعاقبا در این فرهنگ‌های بشری رخ داد تاریخ نام گرفت.
مسیر تاریخ را سه انقلاب مهم تعیین کردند: انقلاب شناختی، انقلاب کشاورزی، انقلاب علمی.

و شروع کرد به صحبت از انسان اولیه که موجود ناچیزی بود و تاثیرش بر محیط بیش از گوریل‌ها و کرم شب‌تاب یا عروس‌های دریایی نبود.
گونه برای توصیف دسته‌ای از حیوانات که مایل به جفت‌گیری با هم دارند استفاده می‌شد و همچنین گونه‌هایی که اجداد مشترک دارند تحت عنوان جنس» طبقه بندی می‌شوند.

ما آدم‌ها عادت کردیم خودمان را از همه چیز جدا کنیم. اما چه بخواهیم چه نخواهیم متعلق به خانواده بزرگ و شلوغ میمون‌ها هستیم.
حتی در گذشته، گونه‌های مختلفی از جنس انسان خردمند وجود داشته و ما تنها گونه نبودیم! حتی ممکن است در آینده هم با موجوداتی سر و کار داشته باشیم که خردمند» نیستند.
و برادرهایمان آشنایم کرد و شروع به توصیف هر کدام کرد تا رسید به انسانی که روی دو پا راه می‌رود و از مغز بزرگ خویش استفاده می‌کند.

از اختراع آتش قبلا شنید بودم اما مهارکردن آتش نه.
دیدم که این گونه توانست مهار کردن آتش را یاد بگیرد و آگاهانه شروع به آتش‌زدن محیط اطرافش کند. آتش به شدت مهار شده می‌توانست بیشه‌های خشکِ غیرقابل عبور را به علفزارهایی مرغوب و مملو از شکار تبدیل کند.
آتش، برکتی بود که راه حضور گندم و برنج و سیب‌زمینی را در زمرۀ غذاهای اصلی انسان باز کرد.
آتش اولین چیزی بود که فاصله قابل توجهی بین انسان و حیوانات ایجاد کرد.

در ادامه این سفر، دیدم که انسان‌ها شروع کردند از آنجای اولیه که گوشه‌ای در آفریقا بود پراکنده شدند. اینکه تک به تک به کجا رفتند و چگونه تولید مثل کردند و اینکه چقدر تا به امروز تفاوت‌های نژادی کاهش پیداکرده و ناچیز شده را نشانم داد. در این بخش از سفر، به تفصیل به موضوع نژاد پرداخته و اینکه چقدر بی‌رحمانه دست به نابودی گونه‌های دیگر از انسان زدیم و منقرض‌شان کردیم.
شایسته سرزنشیم یا نه، نمی‌دانم. خواهر و برادر نداشتن‌ها خیلی راحت‌تر باعث شده خود را اشرف مخلوقات بدانیم. و این حرف در گوشم ماند:

در ۱۰هزار سال اخیر، انسان‌های خردمند آن‌قدر به این باور که تنها گونۀ انسانی هستند خو گرفته‌اند که برای ما بسیار سخت است امکان دیگری را به ذهن خود راه دهیم.»

ظهور شیوه‌های جدید تفکر و برقراری ارتباط، انقلاب شناختی» تعریف شد.
اینجا بود که سیم‌کشی‌های مغز انسان خردمند تغییر کرد.
به وراجی” که دست یافتیم، توانستیم گروه‌های بزرگ‌تر و با ثبات‌تری بسازیم. اما بیشتر از ۱۵۰نفر نمی‌شد.
برای دلیل هم گفت: اکثر مردم نه می‌توانند بیشتر از ۱۵۰ نفر آدم را از نزدیک بشناسند و نه اینکه به طرز چشمگیر دربارۀ آن‌ها حرف بزنند و اراجیف ببافند.»

در این جا خیلی شیرین به این بحث پرداخت که چه شد توانستیم از این ۱۵۰ نفر بیشتر شویم. و آن قدرت داستان‌سرایی بود.

داستان‌سراییِ تاثیرگذار کار آسانی نیست. مشکل در سرهم کردن داستان نیست، بلکه در باوراندن آن به دیگران است. بخش اعظم تاریخ حول محور این سوال می‌گردد: چه طور کسی میلیون‌ها نفر را متقاعد می‌کند که داستان‌های خاصی را راجع به خدایان یا ملت‌ها یا شرکت‌ها با مسئولیت محدود باور کنند؟»

بعدش هم توانستند شبکه‌هایی قدرتمندی از این داستان‌ها بسازند که به آن‌ها واقعیت‌های خیالی» می‌گفتند.

از زمان انقلاب شناختی، انسان خردمند در واقعیتی دوگانه زیسته است. از یک طرف واقعیت عینیِ رودخانه و درخت و شیر، از طرف دیگر واقعیت خیالیِ خدایان و ملت‌ها و شرکت‌ها. واقعیت‌های خیالی به مرور زمان قدرمندتر شد، به طوری که امروزه حتی بقای رودخانه‌ها و درخت‌ها و شیرها هم وابسته به لطف موجوداتی خیالی مانند خدایان و ملت‌ها و شرکت‌هاست.»

یک عالمه برچسب به خودمان زدیم تا بگوییم با شامپانزه‌ها فرق داریم. همین برچسب‌ها خیلی از ما آدم‌ها را به هم وصل می‌کند.
تمام کارهایی که چه خوب چه بد، انجام دادیم برای ارتباطات گسترده بوده.
این قوه تخیل ما است که توانسته ما را به هم متصل کند. وقتی یک تخیل واحد را قبول داشته باشیم، پلی است برای ارتباط میان ما با هزاران غریبه.
موجودات دیگر از سیستم‌های ارتباطی خودشان برای بیان واقعیت‌ها استفاده می‌کنند.
ما نه تنها برای بیان واقعیت‌های عینی از آن استفاده می‌کنیم بلکه از آن برای توصیف واقعیت جدید یا واقعیت خیالی هم استفاده می‌کنیم.
با همین واقعیت‌های خیالی بود که توانستیم حاکم جهان شویم.

اگر یک انسان را بگیریم و از وسط به دو نیم کره تقسیم کنیم و نگاهی به درون آن بیاندازیم، قلب، کلیه‎ها، اعصاب، هورمون‎ها و دی ان ای او را خواهیم یافت اما خبری از حقوق او نخواهد بود. تنها جایی که می‎توانیم حقوق بشر را بیابیم درون داستان‎هایی است که ما ساخته‎ایم و در قرون اخیر به اشاعه آنها پرداخته‎ایم. ممکن است آنها داستانهایی بسیار مثبت باشند داستانهایی عالی، ولی در نهایت تنها داستانهای تخیلی هستند که ما ساخته‎ایم.

در تمام زمینه‌های دیگر، مثل زمینه‌های ی، اقتصادی هم همین است. پول واقعیت عینی نیست. هیچ ارزش عینی ندارد. اما باورش داریم. این قابلیت انسان است که قوه تخیلش را بکار گیرد و در واقعیتی دوگانه زندگی کند.

در بخش‌های بعد به این موضوع اشاره کرد که محققان گفتند: مغز و ذهن ما با زندگی مبتنی بر شکار و خوراک‌جویی سازگار شده است.» از بلای چاقی امروزی گفت و علتش را از زندگی نیاکانمان کشید بیرون.

در ادامه تصویری نشانم داد که به شدت حس غریبگی و آشنایی با آن می‌کردم و گفت که انسان خردمند ۳۰ هزار سال پیش قادر به ابداع قوانین ی- اجتماعی بوده. این جای دست‌ها را، شکارگران-خوراک‌جویان در حدود ۹۰۰۰ سال پیش در غار دست‌ها» (hands cave) در آرژانتین حک کرده‌اند. به نظر می‌رسد که گویی این دست‌های بی‌جان از دل سنگ به سوی ما دراز شده‌اند. این یکی از تاثیرگذارترین آثار به جامانده از دنیای خوراک‌جویان باستان است. اما هیچ‌کس معنای آن‌را نمی‌داند.

از گندم گفت. انسان خردمند تا حدود ده هزار سال پیش زندگی نسبتا راحتی را با شکار و خوراک جویی می‌گذراند، اما بعد شروع کرد به صرف نیروی زیادی برای کشت گندم در حالی که بدن انسان خردمند برای چنین کارهایی مثل بردن و آوردن سطل آب و صاف‌کردن زمین برای کشت گندم و مراقبت از آن، خلق نشده بود. بلکه بیشتر برای کارهایی مثل بالارفتن از درخت سیب و دویدن دنبال آهوها سازگاری داشت. بهای چنین کاری را هم ستون فقرات و زانو و گردن و کمر انسان پرداخت.

و چقدر این حرف هراری در ذهنم ماند:

ما نبودیم که گندم را اهلی کردیم، گندم بود که ما را رام کرد. واژه domesticate به معنای رام و اهلی و خانگی کردن، از ریشۀ لاتین domus به معنی خانه می‌آید. چه کسی است که دارد در خانه زندگی می‌کند؟ انسان خردمند، نه گندم.»

و بعد از آن هم به دام تجمل گرفتار شدیم.

چرا با این که می‌دیدیم اشتباه می‌رویم، ادامه دادیم؟

چون تغییرات آرام آرام شکل می‌گیرد. نسل‌ها طول می‌کشد تا تغییرات روی هم بیایند و تحولی شکل گیرد. آن‌قدر نسبت به روز اولمان تغییر کردیم که دیگر روز اول را به یاد نمی‌آوریم. کسی یادش نیست که قبلا گونه‌های دیگر چگونه می‌زیستند. از طرفی هم آن‌قدر افزایش جمعیت داشتیم که پل‌های پشت سر را خراب کردیم.

همچنین از نقش حیوانات و اینکه چه بلایی هم سر آن‌ها آوردیم و اهلی‌شان کردیم صحبت کرد.

قبل از دوران کشاورزی، اقتصاد، اقتصادِ بخور و نمیر بود. یعنی شکار می‌کردیم همان‌جا می‌خوردیم و تمام. ولی در دوران کشاورزی، کشاورز با محصولات و ذخایرش هم در تخیل خودش می‌گنجاند که در آینده نیز سیر شده است. این‌ها هیچکدام بد نیستند همگی برای بقا بود و استرس اینجا زاده شد.
در یک جا از سفر ذهنی دیدم که همین کشاورزان اضافۀ محصولاتشان را به اقلیت ممتاز- مثل شاهان و دولتمردان و سپاهیان و…- می‌دادند . همین ها هستند که تاریخ پر از آن‌هاست. هراری اینجا گفت:

تاریخ را اقلیت بسیار معدودی درست کرده‌اند، در حالی که باقیِ مردم به شخم‌زدن زمین و حمل سطل‌های آب مشغول بودند.»

از جنگ‌ها صحبت کرد و اینکه چرا جایشان را در زندگی آدم باز کردند.
و در ادامۀ این سفر، برگشت به همان موضوع نظم خیالی. قانونی حمورابی و قانون استقلال ایالات متحد آمریکا را شکافت و تشریح کرد: نمی‌خواهیم بشنویم که حقوق بشر هم افسانه است.»

از نوشتن صحبت کرد و اختراع خط. از لوح‌های گلی گرفته تا کیپو و خط میخی و زبان اعداد.

در بخش در تاریخ عدالتی نیست” به نژادپرستی و تفاوت میان زن‌ها و مردها پرداخت. اینکه آزادی به چه معنا بوده و الان به چه معنایی است.

از سلسه مراتب‌ میان فقیر و غنی صحبت کرد.

جایی نشانم داد که برتری ژنتیکی (از نظر مقاوت بدنی) باعث شد افراد با قدرت بدنی بالا به فرودست‌های اجتماعی تبدیل شوند! مثلا آفریقایی‌هایی که برده بودند را دیدم که از صاحبان خودشان قوی‌تر بودند و حتی قادر به کشتن آن‌ها بودند اما تنها برده” آن‌ها بودند!

و به توضیح این پرداخت که چگونه در مورد سیاه‌پوست‌ها داستان‌ بافتند و آن‌ها را از سفید پوست‌ها جدا کردند. یک دور باطل راه انداختند.
دور باطلی که حتی اگر الان هم فرض را بگذاریم که تفاوت میان سفیدپوست‌ها و سیاه‌پوست‌ها وجود ندارد اما اغلب آن‌ها از سفیدپوست‌ها عقب ماندند چون امکانات آن‌ها را در گذشته نداشتند. و همین باعث می‌شود داستان‌سرایی‌های مفت و بی‌ارزش مثل اینکه سیاه‌پوست‌ها بهره هوشی کمتری دارند و… باعث شد آن‌ها به قوت خود ادامه دهند.

در طول کل تاریخ، انسان به طور مداوم در حال ساخت انواع گوناگون سلسله مراتب خیالی بوده و هست. مثلا یکی از همین سلسله مراتب به جدایی بین زن و مرد” بحث می‌کند.

محققان برای پیشگیری از ابهام، معمولا بین جنس» () که مقوله‌ای زیستی است، و جنسیت» (gender) که مقوله‌ای فرهنگی است، تمایز قائل می‌شوند.جنس به نر و ماده تقسیم می‌شود و ویژگی‌های هر یک از این دو گروه در این تقسیم‌بندی عینی است و در طول تاریخ ثابت بوده است. جنسیت به زن و مرد تقسیم می‌شود. خصایص به اصطلاح مردانه» و نه» بین‌الاذهانی هستند و همواره دستخوش تغییر بوده‌اند.
جنس بازی کودکانه است؛ اما جنسیت مسئله‌ای جدی است. نر از آب درآمدن ساده‌ترین کار در دنیاست.»

و به تفاوت بین ن مردان در گذشته و امروز می‌پردازد.

تا اینجا نیمۀ کتاب بود.


احتمالاً در چند سال گذشته شما هم در خبرها خواندید و شنیدید که حتی هالیوود با آن زرق‌وبرق و ستاره‌های یکی از دیگری ثروتمندتر، خالی از تبعیض و نابرابری دستمزد میان زن و مرد نیست. شاید شنیده باشید که حتی رقم دریافتی جنیفر لارنس که در سال ۲۰۱۶، گران‌قیمت‌ترین هنرپیشه‌ی زن در هالیوود بود و در طی ۱۲ ماه ۵۲ میلیون دلار درآمد داشت، کمتر از رابرت داونی جونیور -گران‌قیمت‌ترین هنرپیشه‌ی مرد هالیوود- بود که در همان سال ۸۰ میلیون دلار درآمد داشت. 

این دیگر خبر کهنه‌ای‌ست که شمار ن کارگردان در هالیوود به نسبت مردان، ناچیز است و چندان هم تغییر نمی‌کند. اما کمتر کسی می‌داند که روزگاری در همین هالیوود، در دورانی که ن آمریکا هنوز حق رأی نداشتند، زن کارگردانی بود که بالاترین دستمزد کارگردانی را دریافت می‌کرد. مردم در صف‌های‌ طولانی سالن‌های سینما می‌ایستادند تا فیلم‌های صامت او را تماشا کنند، فیلم‌هایی که برخلاف اکثر فیلم‌های آن دوران تنها به دنبال سرگرمی نبود؛ انتقادی بود و کارگردان گاه جسورانه به سراغ سوژه‌های تابو‌ئی رفته بود که حرف زدن از آن‌ها تماشاگران را مبهوت می‌کرد. 

لویس وبر، زنی که در دورانی که اکثر مردم اصلاً سینما را جدی نمی‌گرفتند و حتی بسیاری از طبقه‌ی نخبه هنوز سینما را هنر نمی‌دانستند، به قدرت جادویی تصویر و سینما و تأثیر فرهنگی آن باور داشت و مصرانه سراغ سوژه‌هایی می‌رفت که دغدغه‌‌های فرهنگی و ی و جنسیتی او بود. سوژه‌هایی که بعضی از آن‌ها هنوز هم جسورانه است و مردم را به ۲ گروه موافق و مخالف تقسیم می‌کند: سقط جنین، مواد مخدر، مجازات اعدام، تن‌فروشی، یهودی‌ستیزی. 

وبر در سال ۱۸۷۹ میلادی در خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط مسیحی و مذهبی، در پنسیلوانیا به دنیا آمد. کودکی به‌غایت باهوش بود و از همان کودکی در نواختن پیانو چیره‌دست. در ابتدای جوانی ۲ سالی برای خیریه‌ی کلیسای مسیحیت انجیلی (اوانجلیسم) کار داوطلبانه انجام می‌داد، پیانو می‌نواخت و خواننده‌ی سوپرانو بود. در آن دوران به‌عادت داوطلبان این کلیسا، با نهایت تنگ‌دستی زندگی می‌کرد. 

روزی که هنگام نواختن پیانو بر روی صحنه، ناگهان یکی از کلیدهای پیانو شکست، چنان دچار استرس و فشار روانی و فروپاشی عصبی شد که بعد آن هرگز حاضر نشد در حضور دیگران پیانو بنوازد. بعدها گفت که در آن لحظه که کلید پیانو شکست، انگار دوره‌ای از عمر او به پایان رسید.

به پیشنهاد عمویش در کلاس‌های تئاتر ثبت‌نام کرد و در سال ۱۹۰۴ پای او به تئاترهای نیویورک باز شد. در همان سال‌ها با وندال فیلیپس اسمالی، هنرپیشه و کارگردان فیلم‌های صامت آشنا شد و ازدواج کرد و او بود که وبر را با سینمای صامت آشنا و پای او را به دنیای سینما باز کرد. 

 

فیلم به مثابه‌ی ابزار تغییر جهان»  

از همان ابتدا لویس وبر تفاوت بارزی با سایر اهالی آن دوران در هالیوود داشت. برخلاف آن‌ها اصلاً فکر نمی‌کرد مهم‌ترین یا تنها هدف این صنعت باید سرگرمی» باشد. بعدها در مصاحبه‌ها گفت که شاید به دلیل تربیت مسیحی و کار داوطلبانه در کلیسا و عادت به شنیدن موعظه» بود که از ابتدا باور داشت که این ابزار تازه -سینما- می‌تواند راه مناسبی برای ترغیب و تشویق مردم به توجه و طرفداری از باورهای پیشرو» و تغییرات مثبت باشد. 

dangerouswomenproject.org


هالیوود در مقابل مقاومت می‌کرد. بارها در نقدهای آن زمان متهم شد که فیلم‌هایش پروپاگاندای محض» است. او در برابر این اتهام می‌ایستاد و خطاب به منتقدانش می‌گفت که ذهن ساده‌انگارانه‌ای» دارند و از تأثیر هنر بر مردم برای تغییر منش و نگاه، غافل‌اند. لویس و همسرش از ابتدای ورود به هالیوود به زوج نخبه‌گرا» معروف بودند و چندان شبیه کارگردانان آن زمان هالیوود نبودند که دغدغه‌های فکری و ی جدی را دنبال نمی‌کردند.  

شاید یکی از دلایلی که مخاطبان بسیاری با وبر احساس نزدیکی می‌کردند این بود که وبر به‌رغم این‌که در بسیاری از فیلم‌های خود به دنبال مضامین پیشرو و تابو ‌می‌رفت و دغدغه‌ی حق ‌و حقوق ن را داشت، کماکان عمیقاً مذهبی بود. او ترکیب کمیاب و جذابی برای زمانه‌ی خود و تغییرات اجتماعی و ی اوایل قرن بیستم بود که هم مذهبی بود و هم همراه تغییرات زمانه پوست‌اندازی کرد. 

 

هیپوکرات‌ها» 

فیلمی که نام لویس وبر را بر سر زبان‌ها انداخت و واکنش‌های بسیار به‌دنبال داشت، فیلم صامت هیپوکرات‌ها» بود که وبر در سال ۱۹۱۶ کارگردانی کرد. فیلمی که تا سال‌ها امکان تماشای دوباره و باکیفیتِ آن فراهم نبود و بالاخره سال گذشته با کیفیت مناسب بار دیگر اکران شد. 

هیپوکرات‌ها» با یک تمثیل شروع می‌شود؛ کشیشی در قرون وسطی در یک صومعه‌ی دورافتاده پنهانی پروژه‌ای را دنبال می‌کرد که قصد داشت وقتی آماده شد در مراسمی با حضور بسیاری از اهالی کلیسا، رونمایی کند. روز موعود فرا می‌رسد، کلیسا لبالب از جمعیت است. کشیش از مجسمه‌ی بزرگی که در ابعاد واقعی انسان است رونمایی می‌کند؛ مجسمه‌ای به اسم واقعیت عریان» که زنی کاملاً عریان است. 

جماعتِ حاضر در کلیسا شوکه و وحشت‌زده‌اند. عده‌ای از آن‌ها صورت خود را برمی‌گردانند تا این زن را نبینند، عده‌ای دیگر فریاد می‌زنند، بعضی با دست جلوی چشم کودکان را می‌گیرند تا این رسوایی» را نبینند. چند نفر از اهالی کلیسا فوری مجسمه را با پارچه می‌پوشانند، عده‌ای از جماعت به کشیش حمله می‌کنند و او را زیر باران مشت و لگد می‌گیرند. یکی در آن میان از جیب خود چاقویی بیرون می‌آورد و در قلب کشیش فرو می‌کند. کشیش چند ثانیه بعد می‌میرد. 

فیلم در صحنه‌های بعدی کشیشی در دوران معاصر را نشان داد. بازیگر نقش کشیش، همان بازیگر کشیش قرون وسطی است. این‌بار این یکی کشیش معاصر دارد درباره‌ی هیپوکراسی» (ریاکاری و دورویی) موعظه می‌کند؛ مخاطبان او در کلیسا حوصله‌شان سر رفته، خمیازه می‌کشند، زیرلبی با هم حرف می‌زنند و به ساعت مچی خود نگاه می‌کنند. کشیش در پایان موعظه‌اش، مأیوس و خسته به اتاق خود برمی‌گردد و باز در رؤیای خود غوطه‌ور می‌شود: باز دوران قرون وسطی است و کشیش در جست‌وجوی مجسمه‌ی واقعیت عریان». 

کشیش بالاخره واقعیت عریان» را با مشقت بسیار پیدا می‌کند و به کلیسای خود می‌آورد، مجسمه دیگر جان‌دار است، آیینه‌ای در دست دارد و با هرکس که مواجه می‌شود، آینه را روبروی او گرفته و واقعیت آن کس را عریان می‌کند. ت‌مداری از راه می‌رسد که شعار تبلیغاتی و پلاکارد او این است: برنامه و راه من، صداقت است.» اما آن‌چه بر روی آیینه‌ی در دست مجسمه نقش بسته، تنها فساد مالی و رشوه است.  

فیلم هیپوکرات‌ها» قبل از اکران با سانسور مواجه شد. وبر مقاومت کرد و حاضر به تغییر در فیلم‌اش نشد. به وبر اعلام کردند که صحنه‌های برهنگی» در فیلم حساسیت‌برانگیز و برخلاف شئونات» است و اکران فیلم در بعضی ایالت‌ها مثل شیکاگو و اوهایو کاملاً ممنوع شد. در شهر سن‌خوزه، پلیس قبل از اولین اکران فیلم به سینما حمله‌ور شد و فیلم را ضبط کرد. کار به دادگاه کشید و دادگاه به نفع اکران فیلم رأی داد. در بوستون مقامات شهر اعلام کردند که تنها در شرایطی حاضر به اکران فیلم خواهند بود که عوامل فیلم لباس بر تن مجسمه کنند. در نیویورک، بلیت‌های اولین اکران فیلم سریع پیش‌فروش و نایاب شد. فیلم وقتی در دیترویت و نیواورلئان اکران شد، پرفروش‌ترین» فیلمی شد که تا آن زمان در این شهرها به نمایش درآمده بود. 

chicagoreader


 





ما ساختمان‌هایمان را شکل می‌دهیم و ساختمان‌هایمان، ما را.» 

جمله‌ی معروفی که احتمالاً بسیاری از معماران یا علاقه‌مندان به معماری شنیده‌اند، خوانده‌اند و تکرار کرده‌اند. جمله‌ای که شاید کمتر کسی بداند گوینده‌ی آن، زنی بود خط‌شکن که درِ بسته‌ای را به روی ن باز کرد؛ زنی به نام جولیا مورگان. 

جولیا مورگان، در سال ۱۸۷۲ میلادی در شهر سانفرانسیسکو در ایالت کالیفرنیا، در خانواده‌ای متمول و اهل علم و دانش متولد شد. از همان کودکی، آن‌چه در خانه دید، نی قوی و خوش‌فکر بودند و مردانی که بعضی از آن‌ها جز تکیه بر مال و منالِ موروثی، هنر دیگری نداشتند. خانه را مادرش اداره می‌کرد که زنی باعرضه و آگاه بود. پدرش بارها کسب‌وکارهای متعددی را شروع کرد که در همه‌ی آن‌ها ناموفق بود و تمام عمر با تکیه بر دارایی موروثی و کمک‌های مالی مداوم مادر زن‌اش، راحت و آسوده زندگی کرد. جولیا از همان کودکی در احاطه‌ی چنین نی بزرگ شد که در شکل‌گیریِ اعتماد به‌ نفس او نقش مهمی داشتند. 

در سال ۱۸۹۰، مورگان بعد از این‌که دیپلم دبیرستان را گرفت، وارد دانشگاه برکلی کالیفرنیا شد. دانشگاه برکلی یکی از اولین دانشگاه‌های آمریکا بود که تنها ۲ سال بعد از تأسیس، در سال ۱۸۷۱ میلادی، ن را نیز در برخی رشته‌ها پذیرفت. با این‌که در آن تاریخ، نزدیک به ۲۰ سال بود که برای ن نیز در دانشگاه برکلی سهم اندکی فراهم بود، اما کماکان دانشگاه رفتن زن، تابو بود و اسباب آزار و تمسخر. تقریباً همه‌ی روزهای هفته، برادر جولیا باید کنار او راه می‌رفت که جولیا مسیر خانه تا دانشگاه را طی کند. اگر جولیا این مسیر را تنها می‌رفت، بی‌برو و برگرد مردان و گاه حتی نی سر راه سبز می‌شدند که با صدای بلند به دختر دانشجو» فحاشی کرده، او را دست انداخته یا سنگی را به سوی او پرتاب می‌کردند.

در آخرین سال تحصیل در دوره‌ی لیسانس در برکلی، یکی از استادهای او برنارد میبک بود. معمار مشهور آمریکایی که کاخ هنرهای زیبا» در شهر سانفرانسیسکو را طراحی کرده بود. میبک خیلی زود متوجه‌ استعداد کم‌نظیر مورگان در معماری و طراحی شد. میبک که خود در فرانسه تحصیل کرده بود و فرانسه را بهترین جا برای آموختن معماری می‌دانست، جولیا را تشویق کرد به فرانسه برود و تلاش کند وارد دانشگاه هنرهای زیبا شود. دانشگاهی که تا آن زمان هیچ زنی را به شاگردی نپذیرفته بود و درهایش به روی ن بسته بود. 

جولیا در سال ۱۸۹۴، اولین زنی شد که با مدرک مهندسی عمران از دانشگاه برکلی فارغ‌التحصیل شد. او تنها شاگرد زن در کلاس خود و در تمام ۴ سال تحصیل در رشته‌ی عمران در برکلی بود. 

تمول خانواده به جولیا این امکان را داد که بعد از فارغ‌التحصیلی از برکلی، باروبنه‌اش را ببندد و راهی پاریس شود. هرچند همه معتقد بودند که کار او بی‌فایده و مصداق آب در هاون کوبیدن است. جولیای جوان، چطور می‌خواست یک دانشگاه معتبر و مهم فرانسوی را راضی کند که یک زن را راه بدهد؟‌

 

سماجتی که درهای بسته را گشود 

جولیا در سال ۱۸۹۴، اولین زنی شد که با مدرک مهندسی عمران از دانشگاه برکلی فارغ‌التحصیل شد.

جولیا مورگان چند ماه قبل از ترک آمریکا، شروع به یادگیری زبان فرانسه کرد. زبانی که تا پیش از آن، بلد نبود. شب و روز را به آموختن فرانسه گذراند تا بتواند در آزمون ورودی دشوار دانشگاه هنرهای زیبای پاریس آماده شود. آزمونی که هرسال در آن بیش از ۳۵۰ متقاضی مرد برای ورود به رشته‌ی معماری باهم رقابت می‌کردند و از میان آن‌ها تنها ۳۰ نفر پذیرفته می‌شدند. 

در اولین سالی که جولیا در آزمون شرکت کرد، به‌رغم این‌که هنوز تسلط کافی بر فرانسه نداشت، رتبه‌ی او در میان ۳۷۶ متقاضی آن سال، ۴۲ شد. رتبه‌ای که برای ورود به دانشگاه کافی نبود، اما کماکان برای کسی که تا یک سال قبل اصلاً زبان فرانسه نمی‌دانست، قابل تحسین بود. مورگان بعد از تجربه‌ی ناکام سال اول، برای سال بعد برنامه‌ریزی کرد و شب و روز درس خواند. 

در دومین سال، جولیا مورگان رتبه‌ی لازم را به دست آورد و یکی از ۳۰ نفر اول آزمون ورودی دانشگاه هنرهای زیبا شد. مسئولان دانشگاه اما با توافق هم رتبه‌ی او را کم کرده و نمره‌هایش را دست‌کاری کردند، چون هیچ خوش نداشتند یک زن را به دانشگاه راه بدهند و از نظر آن‌ها تحصیل یک زن در رشته‌ی معماری، ممنوع بود و مصداق هدر رفتن جای یک مرد! 

اعتراض جولیا به مسئولان اداری دانشگاه به جایی نرسید. ورود ن به رشته‌ی معماری ممنوع بود و مسئولان کار اشتباهی» نکرده بودند که نمره‌های او را دست‌کاری کردند! 

بعد از این رد شدن تلخ و ناحق، جولیا با گروهی از ن هنرمند و نویسنده‌ی فرانسوی آشنا شد که با تلاش و پیگیری سعی داشتند راه ورود ن را به رشته‌های دانشگاهی بیشتری باز کنند. مورد جولیا، مثال کاملی از وضعیتی بود که این ن فرانسوی به آن اعتراض داشتند. زنی شایستگی و دانش لازم را برای تحصیل دارد و تنها به دلیل جنسیت، دانشگاه‌ها از پذیرش او سر باز زده و نمره‌های او را دست‌کاری می‌کنند.

خانواده‌‌ی مورگان در نامه‌هایی که در این سال برای او فرستادند، بارها به او نوشتند که دست از این سماجت ناموفق بردارد و به آمریکا برگردد. جولیا در پاسخ‌‌هایش ‌نوشت که او اهل رها کردن کاری که شروع کرده نیست» و آن‌قدر پافشاری می‌کند تا بالاخره بتواند در این دانشگاه، درس معماری بیاموزد. 

در سومین سال تلاش، مورگان رتبه‌ی ۱۳ آزمون ورودی دانشگاه هنرهای زیبا را کسب کرد و بالاخره مسئولان دانشگاه پذیرفتند برای اولین‌بار زنی در رشته‌ی معماری وارد دانشگاه شود. مورگان سد را شکست و راهی تازه گشود. 

 در نامه‌هایی که در این سال‌ها برای اقوام و دوستان خود در آمریکا فرستاد، بارها گله و شکایت کرده که در دانشگاه با او چه رفتار تبعیض‌آمیز و تحقیرآمیزی دارند. در نامه‌ای به دوستی نوشت: هربار که دهن باز می‌کنم و کوچک‌ترین حرفی که نشانه‌ای از هوش دارد به زبان می‌آورم، صف مردان دانشجو و استاد سرها را برمی‌گردانند و چنان حیرت‌زده نگاهم می‌کنند که تنها معنایش این است که زن را با هوش و تفکر چه کار؟» 

مورگان با معضل دیگری هم مواجه بود. قوانین دانشگاه هنرهای زیبای پاریس در آن زمان، تحصیل بعد از ۳۰ سالگی را ممنوع می‌کرد و همه‌ی دانشجویان موظف بودند تا قبل از ۳۰ سالگی فارغ‌التحصیل شوند؛ در غیر این صورت تمام سال‌های تحصیل آن‌ها هیچ می‌شد. مورگان مجبور بود کلاس‌های بیشتری بردارد تا قبل از تولد ۳۰ سالگی و سریع‌تر از باقی دانشجویان، درس خود را تمام کند. در سال ۱۹۰۲، چند هفته قبل از تولد ۳۰ سالگی‌اش از پایان‌نامه‌ی خود دفاع کرد و اولین زنی شد که در رشته‌ی معماری از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. 


بازگشت به کالیفرنیا 

جولیا مورگان بعد از فراغت از تحصیل به آمریکا بازگشت. در ابتدا در شرکت جان گالن هوارد، یکی از معمارهای معروف کالیفرنیا که کار طراحی و ساخت بسیاری از ساختمان‌های دانشگاه برکلی را برعهده داشت، استخدام شد و در طراحی بسیاری از این ساختمان‌ها نقش کلیدی داشت.

اما خیلی زود شرکت معماری خودش را تأسیس کرد و در نزدیک به نیم قرن کار، برخی از مهم‌ترین بناهای کالیفرنیا را طراحی کرد: از سیتی کلاب» برکلی تا ساختمان رومه‌ی هرالد اگزمینر» در لس‌آنجلس، و از ساختمان انجمن تاریخی چینی‌های آمریکا» در محله‌ی چینی‌ها در سان‌فرانسیسکو تا شاهکار معروف‌اش قصر هرست» که یکی از بناهای تاریخی و مجلل کالیفرنیاست. قصری که محل اقامت ویلیام راندولف هرست، رومه‌نگار و ت‌مدار متنفذ بود و هر گوشه‌ی آن معماری‌ای پر از جزئیات و تجمل داشت. پروژه‌ی عظیمی که ساخت گوشه گوشه‌ی آن سال‌ها طول کشید و مورگان هر گوشه‌ی آن را باب میل کارفرما به شیوه‌ی متفاوتی طراحی کرد. 

مورگان در زمره‌ی معمارانی بود که به هیچ سبک مشخصی، دلبستگی ویژه نداشت و خود را با آن برچسب معرفی نمی‌کرد. در نزدیک به ۵۰ سال کار، بناهایی در سبک‌های گوناگون معماری طراحی کرد که با نگاه کردن به آن‌ها گاه سخت می‌توان باور کرد که معمار همه‌ی این‌ها یک نفر است. مورگان در این‌باره در یکی از معدود مصاحبه‌های عمرش گفته بود: من طراحی نمی‌کنم تا مشتری داشته باشم. من مشتری دارم تا برای آن‌ها و باب میل‌شان طراحی کنم.» 

راسل ال.کواچیا، در کتابی که در سال ۲۰۰۵ درباره‌ی آثار معماری مورگان منتشر کرد، نوشت که با این همه مورگان از فرم تجربی» و خلاقیت‌های نوآورانه در معماری فراری بود. او از یکی از معماران جوانی که در دفتر مورگان کار کرده بود روایت می‌کند که او برای پله‌های ساختمان یک مشتری، طراحی تجربی و پست‌مدرنی انجام داده بود اما وقتی طرح را به مورگان نشان داد، مورگان طرح را کناری انداخت، در چشم‌های معمار جوان زل زد و گفت: ببین مرد جوان، آب من با داستان‌نویس‌ها در یک جوی نمی‌رود. حالا این داستان‌نویسی تخیلی می‌خواهد واقعاً در ادبیات باشد یا در طراحی و معماری.» 


مورگان اما از قرار از شاعری» در معماری بدش نمی‌‌آمد. در یکی از همان معدود مصاحبه‌های عمر خود گفته بود: هر معمار کاربلدی، وماً یک شاعر خوب هم هست. چرا که باید مفسر درجه‌ی اولی از زمانه‌ی خود، روزگار خود و مقتضیات آن باشد.» 

مورگان همیشه بی‌ادعا و بی‌سروصدا کار می‌کرد. به‌ندرت حاضر به مصاحبه با نشریه‌ای می‌شد، هرگز هیچ یک از کارهای خود را برای نامزدی دریافت هیچ جایزه‌ای نفرستاد و وارد هیچ مسابقه‌ی معماری ‌نشد. با کمتر کسی از اهل حرفه‌ی خودش رفت‌وآمد داشت و عاشقانه روزی ۱۸ ساعت کار می‌کرد. اطرافیان او معتقد بودند این تصمیم به کار با چراغ خاموش، بیشتر از هرچیز استراتژیک» بود. مورگان که در همه‌ی سال‌های تحصیل دیده بود به صرف زن بودن چطور دست‌کم گرفته می‌شود، فهمیده بود برای بقا در حرفه‌ی کاملاً مردانه‌ی معماری، راهی ندارد جز این‌که سروصدا نداشته باشد تا حذف نشود. از آن سو هم خوب می‌دانست که اکثر مشتریان او، با زن بودن او تا وقتی که او بی‌هیاهو کارش را بکند مشکلی ندارند اما هیچ تمایلی ندارند یک معمار زن استخدام کنند که خودش را تبلیغ می‌کند و در چشم باشد. هرچه تبلیغ برای مردان خوب بود، برای او در این جهان مردانه، نکته‌ی منفی محسوب می‌شد.

 مورگان هرگز ازدواج نکرد، همیشه با وسواس زندگی خصوصی‌اش را به‌ دور از زندگی کاری نگه می‌داشت. درباره‌ی جزئیات زندگی او حتی بسیاری از کارمندان‌اش چیز زیادی نمی‌دانستند. به‌رغم این‌که وضع مالی خوبی داشت، زندگی جمع‌وجور و بدون بریز و بپاشی داشت. برخلاف بسیاری از افراد دنبال آن نبود که دست‌نوشته‌ها، طراحی‌های به پایان نرسیده، نقشه‌ها و هیچ خرده ریز دیگری از او باقی بماند. کتاب خاطراتی ننوشت و وقتی که بعد از نزدیک به ۵۰ سال کار خود را بازنشسته کرد، تمام نقشه‌ها و طراحی‌هایش را سوزاند و از بین برد. در برابر حیرت کارمندان پیشین‌اش گفت: میراث من، بناهایی است که طراحی کردم. بعد از مرگ من، این بناها هستند که باقی می‌مانند و صدای من خواهند بود. باقی چیزها، اهمیتی ندارد.»


ن برای نخستین بار از مضمون‌های جدیدی چون وطن، آزادی و عدالت و جنسیت خویش ،مفاهیمی شاعرانه ساختندو هویت جدیدی از زن و زن شاعر را نشان دادند.

از آن هنگام که در نظام کهنه ارزش‌ها و سنت‌ها شکافی ایجاد شد و امکان ارائه آرمان‌های مترقی و جدید پدید آمد، جامعه نیز از زن، اندیشه و قلم را طلب کرد. بنابراین ضرورت جامعه تحول یافته به رغم مخالف‌خوانی‌ها، زن را در جریان شناخت هویت خویش قرار داد و ن که به علل مختلف با جریان زنده ی ـ اجتماعی ـ ادبی آشنا نبودند، تلاش کردند تا فاصله‌ها را به سرعت طی کنند و همگام با ادبیات نو، در جریان شعر زمانه قرار گیرند. اما این هدف به آسانی امکان‌پذیر نبود.

ن که در طول تاریخ ادبی ایران جز عشق و عرفان و کلی‌گویی‌های تقلیدی نسروده بودند می‌بایست به ناگاه دیده بر حقایق تاریخی و اجتماعی باز کنند و برای نخستین بار از مضمون‌های جدیدی چون وطن، آزادی و عدالت و جنسیت خویش مفاهیمی شاعرانه بسازند و با آن بتوانند هویت جدیدی از زن و زن شاعر را نشان دهند.

ن که به سبب فرهنگ و سنت ایرانی به اجبار در خلوت و نهانخانه به سر برده بودند و از محدوده اعتقادات و باورهای تحمیلی فارغ نبودند با دگرگونی اوضاع ی در دوران مشروطه‌،گویی از رؤیای بی‌خبری برخاستند و به واقعیت‌های پیرامون خویش نظر کردند و در تلاش تجربه تازگی‌هایی بودند که مشروطه با خود به همراه آورده بود.

به استناد تذکره‌های موجود، در دوره قاجاریه چهل و هشت زن شاعر، شعر سرودند و به سبب وابستگی اکثر آنها به دربار و طبقه اشراف و خواص ،با دیدگاهی انفعالی اشعاری تقلیدی و تفننی سرودند و از محدوده موضوعی عشق، منقبت و مرثیه فراتر نرفتند، گوهر قاجار، عفت قاجار، شاه بیگم (ضیاءالسلطنه)، جهان قاجار، والیه و بسیاری دیگر در صنعت شعر، مضامین پیشینیان را تکرار کردند و نگرشی فراتر از حصارهای اندرونی‌» نداشتند، اما در تمام طول سلطنت قاجار بر ایران، اشعارِ رشحه اصفهانی و مستوره کردستانی از نظر زبان ادبی، قالب و معنی در مقایسه با دیگر ن شاعر از تشخیصی خاص برخوردار بود و خصلت ادبی ممتاز و دید و نگرش متفاوت، آنها را صدرنشین شاعران زن این دوره در تاریخ ادبی ایران کرده است.

 

*برگرفته از: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

*گردآوری: سوسن بیانی




رنانی:
مسئله‌ ما مسئله ن است. مشکلات ما ناشی از نبود ن توانمند در جامعه است. ما ن توانمند برای حرکت در مسیر توسعه نداریم و لازمه این حرکت، نفت، میزان هوش و مسائلی از این دست نیست. بسیاری از کشورهای توسعه یافته‌ امروزی نه ضریب هوشی بالایی دارند و نه نفت!
اگر کشوری ن توانمند داشته باشد، سرمایه، قدرت و توسعه را با خود به همراه می‌آورد. در صورتی که در نبود این چنین نی، حتی دموکراسی نیز عامل تخریب می‌شود.
اگر کشوری ن توانمند داشته باشد، سرمایه، قدرت و توسعه را با خود به همراه می‌آورد. در صورتی که در نبود این چنین نی، حتی دموکراسی نیز عامل تخریب می‌شود.
توجه داشته باشید که نرخ مشارکت به آن بخش از نی اشاره دارد که برای فعالیت‌های اجتماعی و حضور در عرصه‌های مختلف به جستجو و فعالیت پرداخته‌اند، نه اینکه ااما شاغل باشند و صرفاً برای حضور اجتماعی، اقتصادی و . از خانه بیرون آمده‌اند.
البته بعضی باورهای مردانه بر این موضوع مؤثر بوده است، مثل این که مردان ما دوست دارند، دخترشان یا همسرشان تحصیل کرده اما خانه دار باشد. اما مشکل اصلی اینجاست که ما تنها تلاش می‌کنیم ن تحصیل کرده داشته باشیم، آن‌ها تحصیل می‌کنند اما توانمند نیستند.
ما در ایران کودکی نداریم. در حالی که کودکی مهم‌ترین بخش زندگی، برای پرورش یک فرد توانمند است. ما کودکان ناتوانی هستیم که بزرگ شده‌ایم. رییس، مدیر و دانشمند شده‌ایم اما هنوز کودکی هستیم که توانمند نیست. از طرفی نقش مادر در این مورد بسیار مهم و حیاتی است. اگر در خانه‌ای مادر توانمند نباشد ااما کودکان توانمند رشد نخواهند کرد.
3 تا 7 سالگی مهمترین دوره‌ سنی است. چرا که اگر اساس و پایه‌ توانمندسازی در این دوره شکل گرفت، در دوره دبستان نیز تکمیل می‌شود و این در حالی است که مادران ما بعد از دوران شیرخواری و اطمینان خاطر از طی کردن برخی مسائل سلامت جسمی و خوراک کودک و یا پوشاک، او را به حال خود رها می‌کنند.
از طرفی برخی مادرها نیز که تلاش می‌کنند به رشد شخصیت کودک کمک کنند، با روش‌های اشتباه مثل یاد دادن زبان انگلیسی یا حفظ قران و یا روش‌هایی از این دست کودکی بچه را از بین می‌برند. بچه‌ها حافظه نیستند، بچه‌ها گلوله‌های سرمایه هستند و اگر مادران ما کودکان خود را درست تربیت کنند، ما به توسعه دست پیدا خواهیم کرد.
آموزش در این سن کمکی به شکل گیری شخصیت کودک نمی‌کند، در کشورهایی مثل فنلاند کودکان تا پایان دوره‌ دبستان تنها زندگی کردن را یاد می‌گیرند. آنها با خود به جای کتاب بالش به مدرسه می‌برند، برای آن که هر زمان احساس نیاز کردند بخوابند! آنها درسی آموزش نمی‌بیند و مشق و تکلیف ندارند.
اگر بخواهیم بدانیم، کشوری توسعه یافته است یا خیر، نیازی نیست محصولات مصرفی، جاده‌ها و یا کارخانه‌های آن کشور را بررسی کنیم؛ باید ببینیم در دبستان‌ها و خانه‌های این کشور، آیا کودکانی با توانایی گفت‌وگو کردن، پرتحرک، پرسشگر، تنوع طلب، ناقد و نقد پذیر، صبور، روادار و ریسک پذیر وجود دارد یا خیر.
از معضلات بزرگ ما ایرانی‌ها ناتوانی در گفت‌وگو و مناظره است. امروز اگر توانایی نقد حاکمان را نداریم، به خاطر این است که توانایی گفت‌وگو نداریم. آدم‌های خلاق، کارآمد و کارآفرینی داریم که به علت نداشتن این توانایی، تعامل مثبت نداشته و در عمل شکست می‌خورند. این مشکلات ناشی از گرفتاری‌های دوران کودکی است.
برای آن که بدانیم کشوری معیارهای توسعه خواهی دارد یا خیر، باید دید، آیا حاضر است 20 سال برای ارتقا کودکان و مادران سرمایه گذری کند یا خیر؟
امروز دولت ما برای سرمایه گذاری عظیم در این رابطه توانایی کافی ندارد. پس باید خودمان و به ویژه ن، خود در خانواده و نهادهای اجتماعی برای حرکت در این مسیر تلاش کنند.
دو مورد، لبه‌های توسعه محسوب می‌شوند؛ توانایی گفت‌وگو و صبر. نقطه‌ شروع از توانایی گفت‌وگو آغاز می‌شود. باید این توانایی را در خانه، بین اعضای خانواده، محله‌ها، نهادهای اجتماعی و پرورش دهیم. باید در حوزه‌ بسط گفت‌وگو میان ن سرمایه گذاری کنیم.
اگر 30 سال در این مسیر به طور مداوم تلاش کنیم، نسل بعدی یا دو نسل بعد از ما نسل توانمندی خواهد بود. توانمندی ن را باید بهبود بخشیم وگرنه چرخ بر همان روش سابق خواهد چرخید.
خانواده‌ها به تنهایی نمی‌توانند با این مشکل برخورد کنند و نهادهای اجتماعی و فعالین در عرصه‌های مختلف ن نقش موثری در این بین خواهند داشت. من از ن فعال در حوزه‌های مختلف ن می‌خواهم که برای زیست مؤثر اجتماعی تلاش کنند. وجود کسی که اطلاعات خوبی در این زمینه‌ها داشته باشد نیز به عنوان مربی و هدایت‌گر می‌تواند، تأثیر مثبتی در این گونه جلسات و فعالیت‌ها داشته باشد.
پس توسعه پایدار، وابسته به وجود ن توانمند است، و برای داشتن ن توانمند در جامعه باید توانایی گفت‌وگو را پرورش دهیم که این مهم، تلاش نهادهای اجتماعی را طلب می‌کند.

پولس رسول در نامه‌ی اولش به قرنتیان می‌گوید: تن خود را زبون می‌سازم(شکنجه می‌دهم) و آن را در بندگی می‌دارم، مبادا چون دیگران را وعظ نمودم، خود محروم شوم.» (۹:۲۷)
اعضای سازمان کاتولیک خلیقه‌گری صلیب مقدس و اپوس دئی(کار خدا) باور دارند آمرزش و رستگاری روح نیازمند ریاضت جسمانی است. از همین رو به ران خویش کیلیکیوم می‌بندند و با تازیانه بر پشت خود می‌کوبند. این‌طور است که می‌توانند شخصا با شیطان روبرو شوند. دیوید نبردا اسپانیایی هم در اعتقادی مشابه از بدن مثله شده، رنجور و آسیب دیده‌ی خودش عکاسی می‌کرد. او می‌خواست آن موجود/دشمن» درون خویش را ملاقات کند. نبردا که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا بود در عکاسی از خود مثله‌گری خویش به نوعی بازنمایی شهید مثلی می‌رسد، نوعی رنج مشابه که در آئین‌های جنگ، جنگاوران در تقلید از حیوان شکارگر مثلی در یکی شدن با آن در خلسه‌هایی وحشیانه، پر از حمله به دیگران و خودقربانی‌گری به دنبال برخیزاندنش بودند.
ریاضت کشی سخت استایلایت‌هایی مثل سن دنیل یا سن سیمیون، خود شکنجه‌گری‌های مبسوط ایگناتیوس مقدس در غار منرسا که با روزه‌های سخت، پوشاندن تن خود با گزنه و تیغ و آهن تیز ، تازیانه زدن، سنگ بر سر و سینه کوبیدن همراه بود ( نگاه کنید به گزارش پائولو سگنری) و جلوه‌های دیگر این خودشکنجه‌گری مذهبی همه از همین باور طولانی سرچشمه می‌گیرد؛ این که رنج ما را از گناه پاک می‌کند. برای درک بهتر به موعظه‌ی آگوستین قدیس نگاه کنید آن‌جا که این از شکل افتادگی، این زشتی فیزیکال مسیح مصلوب، این بدن ذلت کشیده را معادل نگه داشتن ایمان بشریت قرار می‌دهد. شرم و سرکوفت از بار گناه تاریخی، گناه اولین و آن‌چه خدای خسته/منفعل اسطوره‌ای را از ادامه‌ی خدای بودگی یا قدم زدن بر زمین باز می‌‌دارد، گناهی تبدیل شونده در طول زنجیره‌ی تاریخ اسطوره‌/دین که بر دوش بدن شهید اساطیری حمل شده و در اکثر جریان‌های مذهبی و آئین‌های عرفانی جریان دارد، یادآور می‌شود که تزکیه همیشه با ریاضت و خودآزاری همراه است.
برای درک بهتر این عمل تاریخی می‌توان نمونه‌های بسیاری از آئین تشرف نقاط مختلف جهان آورد؛ فرو کردن ترکه‌های بلند چوب در حفره‌های بینی و بیرون ریختن خون در برخی قبائل آفریقایی برای تسکین خون انباشته شده( پنداشته می‌شود فرد پیش از تشرف در رحم مادرش بوده)، ایجاد بریدگی در مجرای ادراری یا بریدن اندام جنسی در گینه‌ی نو، منع خواب و خوراک و بسیاری نمونه‌ی دیگر همه‌گی از تحمل رنج برای رسیدن به سویه‌ی جدیدی از زیست، سویه‌ی تایید عمومی/خدایگان/نیاکان حکایت دارد و باید توجه داشته باشیم آزمون تشرف حتی اگر توسط دیگران انجام شود باز عموما ارادی است،‌ پذیرشی که می‌تواند پاداشی از آزادی رابطه جنسی تا تبدیل شدن به یک جادوگر/شمن را به همراه داشته باشد.
باتای می‌گوید: آسیب رساندن و مثله مثله کردن به مثابه‌ی قربانی کردن عمل می‌کرد؛ قربانی کردن بازنماینده‌ی میل به یافتن شباهت و تبدیل شدن به بدلی بی نقص از خدای خورشید بود، خدایی که اندام خویش را پاره و از هم جدا می‌کرد و در سال جدید دوباره به شکل اول به هم می‌پیوست.[آدونیس در مصر]»‌ (ژرژ باتای، مثله کردن به مثابه قربانی و گوش بریده‌ی ون‌گوگ، ترجمه‌ی شهریار وقفی پور) آن‌چه در این عبارت بیشتر از هر چیز جلب توجه می‌کند همان بازنمایندگی میل یافتن شباهت و تبدیل شدن به بدل بی‌نقص خدای مطلوب است، در خودآزاری همیشه نوعی میل به یافتن رنج مثلی وجود دارد، رنجی اساطیری که در آئین خودشکنجه‌گری ادیان مختلف‌ ( تازیانه زدن یا کمربندی از خار به پا بستن در مسیحیت یا آئین‌های قمه زنی، زنجیر زنی و دیگر مناسک عزاداری در فرقه‌های اسلامی) فرد را در تحمل رنج بدنی به آن شهید مطلوب نزدیک می‌کند. هرچند بیشتر گزارش‌های باتای از این امر به نوعی مسخ» شدگی شخص قبل از خود مثله‌گری (مثلا در نزد گاستون جوان خیره ماندن طولانی به خورشید و شنیدن دستوری که می‌گفت انگشت سبابه‌اش را با دندان قطع کند) وجه آگاهانه‌ی عمل متزل است اما حلقه‌ی اتصالی که باتای را به آن خودآزاری ارادی مدنظر ما برمی‌گرداند در گزارش او از زنی سی و چهار ساله که توسط کارفرمایش حامله شده بود مشاهده می‌شود. در این گزارش کودک چند روز پس از تولد می‌میرد و زن به بیمارستان روانی منتقل می‌شود. آن چه در این گزارش بیشتر از هرچیز قابل توجه است اول خود شکنجه‌گری زن پس از توهمات مذهبی اوست و دوم دیدن مردی آتشین که دستور شکافتن سر و کندن گوش‌ها را به او داده؛ تلاش او برای کندن گوش به نتیجه نمی‌رسد و به جایش چشم‌ را از حدقه در می‌آورد، او از دستور تحمل درد سرپیچی نکرده اما بعدا اظهار کرده که نمی‌داند چگونه توانسته چشم را تخلیه کند. هرچند به طور قطع در این گزارش عامل اصلی چنین عملی یک ترومای روانی مهلک به گذار نرسیده است (اآنطور که یک طالب با تحمل رنج روانی بزرگی می‌توانست به مرحله‌ی درمانگری شمنی نائل شود) اما دقیقا در همین مسئله‌ی خودشکنجه‌گری و خود مثله‌گری به جای سوگواری، یعنی وجه نمایش بدنی آن، حلقه‌ی اتصالی تاریخی وجود دارد.
فوکو در مبحث مسیحیت و اعتراف» از exomologesis برای شرح مفهوم مدنظرش بهره می‌برد؛ آن‌چه زن سی و چهار ساله‌ی گزارش باتای را به این مفهوم متصل می‌کند در این توضیح او و گزارشی مشابه‌ از زنی به نام فابیولا که پس از اغوای شوهر دوم خود، بدن خویش را شکنجه و در انظار عمومی به نمایش در آورده بود نهفته است: در exomologesis توصیف توبه وجود ندارد؛ نه اعتراف ، نه بر شمردن شفاهی گناهان، نه تحلیل گناهان، بلکه بیان بدنی و نماین وجود دارد. فابیولا با گفتن آن چه انجام داده به خطای خود اعتراف نمی‌کند بلکه جسم و بدنی که مرتکب گناه شده را در برابر دیدگان همگان قرار می‌دهد و exomologesis به گونه‌ای متناقض آن لحظه‌ای است که گناه پاک می‌شود، لحظه‌ای که تطهیر حاصل از غسل تعمید بازسازی می‌شود و این با نشان دادن گناهکار صورت می‌گیرد، گناهکار همان‌گونه که در واقعیت هست، کثیف و نجس و ننگین» (میشل فوکو، خاستگاه هرمونوتیک خود، ترجمه‌ی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده)
در این‌جا تنبیه و خود قربانی‌گری در همان سویه‌ی تاریخی خود انجام شده؛ اقرار بدنی به گناه به جای اعتراف یعنی همان زبان مشترک در ساحت شهیدان و قدیسان. بدنی که آگوستین، باتای و فوکو را به هم پیوند تا من» بدن گناهکار را تصاحب و تنبیه کند و مالک بدنی رنج کشیده شود، به بیان بهتر خویش را به من» دیگری بدل کند؛ آن‌جا که من» سرآخر از درد یک اندام» رها شده به مالکیت یک کل در ساحت رنج می‌رسد و به جای اندامی دردمند در یک بدن، خویش را در تنی رنجور نمایان می‌کند.
شاید خودآزاری را بتوان به جرئت آخرین نمود اختیار رفتار قهرمانی عصر ما دانست، نه آن‌طور که مسئله صرفا ار فرم انداختن بدن در ابعاد نمایشی آن باشد، نه؛ مسئله تحمل رنج ارادی در ساحت مبسوط رنج گریزی عصر ماست. با نگاهی ژرف به زندگی روزمره می‌توان فهمید که خودآزاری جوهره‌ای است که انسان را به تحمل رنج بودن وا می‌دارد، آن‌چه مراتب تقدس پذیرش حکم شهودی/الهی را در قیاس، بر درد شوخی‌وارانه‌ی کشیدن تیغ بر مچ یا انواع دیگر خودکشی ارجح می‌داند، خودکشی را گناه می‌خواند و ما را به تحمل تشویق می‌کند. تحملی که پاداشی از جنس تشرف دارد.
خودآزاری جایی است که پیوندی عمیق میان ما و بدن برقرار می‌شود، بدنی که می‌تواند در ساحت بیماری ما را شکست بدهد، بدنی که از آن ما نیست و در خودآزاری به تملک در می‌آید، با زبان اصلی خویش یعنی درد تملک‌پذیری‌اش را اعلام می‌کند و این دیگر درد بیماری نیست، دردی است حاصل بدن داشتن، صاحب بدن شدن، بدن‌دار شدن. مع بیماری زیرا من» در مرگ ناپدید می‌شود، تنها بدن می‌ماند، زوال بدن طولانی است و می‌توان گفت بدن تنهایی خویش را در زوال پس از مرگ می‌زید، مثل اربابی که بنده‌ی جنسی‌اش را کشته، در مرگ این ساحت امن لذت تسلط ویران می‌شود، چیزی که در ساحت آگاهانه‌ی خودآزاری به جای لذت گناه‌آلود سادومازوخیستی به تزکیه» می‌رسد؛ خویش را تنبیه می‌کنم» تا میل به یکی شدن با آن مطلوب رنج کشیده شود و شبیه سرشت مازوخیسم، در خودشکنجه‌گری اضطراب گناه به نفع لذت تزکیه رفع می‌شود؛ پاک شدن در عین مالکیت بدن و تحمل رنج با پا پس نکشیدن در امنیت مطلوب.
بودلر در شعر هروتون تیمورومنوس( به معنای کسی که خودش را شکنجه می‌کند) می‌گوید:
تو را بی‌‌خشم خواهد زد
بی‌تنفر مثل یک قصاب

من جراحت و خنجرم
سیلی و صورتم!
ابزار شکنجه‌ام
هم قربانی‌ام هم شکنجه‌گرم
(داریوش شایگان، جنون هشیاری، ۱۳۹۴)
خودآزاری گذر از درد به رنج است در ساحت اراده، آن‌طور که مانترایی بودیستی می‌گوید: درد اجباری است و رنج اختیاری» تاکید بودلر بر این بی‌خشم بودگی البته در فاصله‌ای اندک با اعمال روزمره‌ی ما در ساحت خودآزاری قرار می‌گیرد، اما آن‌چه من» را به دو پاره تقسیم می‌کند کلید فهم همین خودشکنجه‌گری است. جایی که من» هم شکنجه‌گر می‌شوم و هم قربانی، من» دو پاره دو نقش متفاوت به عهده می‌گیرد و در این میان تشرف بدن داری و نزدیکی به رنج مثلی حاصل می‌شود. من شکنجه‌گر بازنمایی اساطیری دارد، ساحت بسط یافته از قدیسان و دشمنان که در عین شکنجه دادن شکنجه می‌شوند، خودآزاری آن شکنجه دهنده را در همین بده بستان بدنی به قربانی بدل می‌کند، چند پارگی را در رنج فیزیکال وحدت می‌بخشد، جایی که بودلر در میانه‌ی همان شعر می گوید: من آینه‌ای سیاهم که این پتیاره خود را در آن می‌بیند» و من» خودآزار جنس دیگری از مفعولیت مخلوق بودن را تجربه می‌کند، خود در آن شوخی بی‌رحمانه‌ی کائنات سهیم می‌شود و آن‌طور که مازخ گفته جهان را انکار» می‌کند تا جایش جهانی تحت تسلط و امن‌تر بازنمایی شود. باید توجه داشته باشیم نزد بودلر آن امر قدسی که من» خودشکنجه‌گر را به توبه کننده» بدل می‌کرد کم‌رنگ‌تر می‌شود و آن ساحت انکار» کننده‌ی مازخی قدرت بیشتری می‌گیرد.
در خودآزاری است که من» بدن دار می‌شود و در خود آزاری است که من» بدن‌دار می‌ماند. زیرا اولی انکار بدنی است بر علیه من»، بدنی منفک از من» و دومی تداوم تسلط بر من بدن‌دار». برای درک بهتر این مسئله باید به خود مفهوم شکنجه بپردازیم.
شماس میلر دو پیش فرض را برای شکنجه» خواندن یک عمل در نظر می‌گیرد؛ اولی تسلط شکنجه‌گر بر بدن قربانی است و دیگری هدف شکنجه یعنی در هم شکستن اراده‌ی قربانی. در خود تنبیه‌گری من» شکنجه‌گر با من» قربانی در جلوه‌ی بدنی ذلیل شده در هم می‌آمیزد و هدف نه در هم شکستن که قوام اراده است، توجه داشته باشید هرجا این اراده عمیقا سست شود سر و کله‌ی جنون پیدا می‌شود (هرچند امروزه همیشه برچسب مناسبی برای طبقه بندی اعمال در سیطره‌ی بیماری روانی و فروکاستن آن پیدا می‌شود) این همان جایی است که فیگور فابیولای تائب از زن گزارش باتای منفک می‌شود، اولی را در لوای مذهبی حفظ می‌کند و دومی را به تیمارستان می‌برد و در چرخشی تاریخی آن مطلوب نظریه‌ی تشریح شده خویش را در زندان هویدا می‌کند؛ اعتصاب غذا.
بدنی ضعیف، لاغر، با استخوان‌های بیرون زده، شبیه به آن‌چه هولباین در تابلو مسیح در تابوت نشان‌مان داده و در یک کلام بدنی که مثل همان نسبت جنگ‌جویان اساطیری و حیوان درنده‌ی مثلی، شهید مطلوب را در خودشان زنده می‌کنند، قوام اراده و تداوم تسلط بر بدن خویش پاداش این تشرف است؛ بدن را به دیگری ندادن. خودآزاری کلیدی است که بدن را صاحب می‌شود، بدن را به دیگری نمی‌دهد و در تداوم این تسلط اراده‌ی خویش را باز می‌یابد.
طبعا خودآزاری ابعاد روزمره‌تری دارد که نمی‌توان منکر وجه آئینی ‌آن شد، میل به تحمل درد خالکوبی یا انداختن حلقه یا دیگر زیورآلات بر پوست بعد دیگری از این رنج و عهد است. ماخولیا، خودتخریب‌گری پس از یک شکست، کوبیدن دست بر پیشانی، بازنمایی ناراحتی یا شرم در ابعاد بدنی مثل کوبیدن سر بر دیوار یا فرمان اتوموبیل، کوبیدن بر ران، خاراندن پوست تا سر حد خراش و نوشیدن مایعات سکرآور و تدخین و سوزش گلو و حتی ورزش‌هایی که با درد بدنی همراه می‌شوند هیچ‌کدام ساحت بیماری روانی نیست، بلکه ابعاد نفوذ خودآزاری در زندگی روزمره را نشان می‌دهد. نفوذی که زیستن را تحمل پذیر می‌کند.
گری آرنولد خودآزاری را تلاشی برای تسکین درد عاطفی می‌داند و همه‌ی رفتارهایی مانند خودتخریب‌گری یا انتقاد مدام از خویش و جلوه‌ی بدنی خودآزاری(جراحت) را حاصل نیاز به بالا بردن آستانه‌ی تحمل می‌داند و این بی‌ارتباط با exomologesis نزد فوکو نیست، خودآزاری در رنج گریزی عصر حاضر من» را در اعتراض» و انکار» به هویتی یگانه با تن و وضعیت موجود بدل می‌کند. به گمان من خودآزاری نباید به نوعی رفتار خارج از اراده فروکاسته شود، رفتاری صرفا ناشی از رنج عاطفی یا افسردگی زیرا خودآزاری در عصر ما جلوه‌گار آن گوش پست شده‌ی ون‌گوگ در پاکت است که در آن به قول باتای مناسک رهایی بخش یا لیبراسیون زنده می‌شود. عملی که به پاداش تحمل خودآزاری به من» قربانی بدن» می‌دهد تا اراده هم‌چنان استوار بماند.
آن‌چه به مرور زمان در زیستن چند تکه ‌شده به همین اراده‌ی قهرمانی تصاحب خویش» یعنی خودآزاری یکی» می‌شود و تمام آنچه گفتیم را به هم پیوند می‌دهد. من» خودآزار در بدنی مال من شده» به من» شکنجه‌گر می‌رسد و بدن خود ابزار شکنجه می‌شود، در آماس پوست بریده به شلاق می‌رسد، جایی که بدن برای نمایش رضایت تحمل و تزکیه به مانند لبی خندان چاک می‌خورد، گشوده می‌شود، خون، این نماد تشرف بیرون می‌ریزد و سپس من» شکنجه‌گر/قربانی بدن‌دار بدلی از مینوتور داستان بورخس می‌شود که در تمامیت پذیرش رنج ارادی، در زیر تمام آواهای بی‌صدای حناق شده‌ی ته گلو، به تماشای بدن رنجور خویش می‌گوید:
من یگانه‌ام، این قطعی است»

مطالب مهم در سایت مدیریت دولتی با کلیک روی لینک های زیر

دانلود رایگان رساله و پایان نامه
دانلود رایگان کتب، مقالات و پایان نامه در کانال فن مدیریت و روانشناسی
تحلیل نقش مکانیزم های یادگیری سازمانی در رفتار اشتراک دانش
قوم نگاری: استراتژی برای فهم فرهنگ سازمانی
بازشناسی هویت مدیریت دولتی و دانش اداره
برترین مقاله های رشته های روانشناسی و مدیریت با تمام گرایشات
افق های نو در مدیریت دولتی
سایتهای دانلود کتاب و سایت های مهم علمی پژوهشی
گفتارهایی در فلسفه تئوریهای سازمان دولتی-الوانی و دانایی فرد-فصل اول
خلاصه فصل هفتم کتاب گفتارهایی در فلسفه تئوری های سازمان دولتی
موانع تاریخی توسعه‌ی عقلی، حکایت توسعه نیافتگی ما
تحلیل تاریخى دشواره هاى توسعه در ایران
میرزا ملکم خان و دغدغه توسعه
توسعه و نابرابری
مشارکت اجتماعی و نقش آن در وفاق اجتماعی
توسعه و ارزشهای سنتی در عصر جهانی شدن
انگیزش
سوالاتی که ذهن مدیران سازمانها را درگیر می کند
هشت فرمان مدیران موثر از زبان پیتر دراکر
فرهنگ سازمانی چیست؟
تغییر سازمانی از دیدگاه نظریه آشوب
مدیریت استراتژیك در بخش دولتى
کارآفرینی و همه چیز در رابطه با آن
مدیر یعنی این!
۴۵ کتاب مدیریت در ۴۵ جمله
اصلاح طلبی تمام عیار و نام آشنا(حمیدمظاهری راد)
بیانیه ی انتخاباتی شماره ی 3 حمیدمظاهری راد(حوزه ی تبریز،آذرشهر و اسکو)
بیانیه شماره ی 2 انتخاباتی حمیدمظاهری راد(از حوزه ی تبریز،آذرشهر و اسکو)
بیانیه انتخاباتی حمیدمظاهری راد
حکمرانی خوب با گردش آزاد اطلاعات برای خدمت رسانی بهتر به شهروندان
مبانی مدیریت دولتی
حاکمیت دولت یا حکمرانی خوب
مدیریت دولتی نوین و ویژگی های دموکراتیک آن
سایت های علمی آموزشی و پژوهشی مدیریت و کسب و کار
دولت خوب . حاکمیت خوب
توهم دولت خوب


آخرین جستجو ها

پنیر ایران ثبت نام فیلم سوپر20016 پارسیک . بسم الله الرحمن الرحیم خلوتگاه عاشقانه ❤ღعشق یکطرفهღ❤ سیستانیها,بنیادنیمروز سیستانیهای گلستان09360876222 fracculbiodpar